#حریم_و_حرام_پارت_20

الهام:

- بله آقا.

و من زیر لب:

- آره، چشم حسود کور!

فهمید انگار...

صندلیش رو کشوند وسط کلاس و نشست. پا روی پا انداخت:

- بد نیست یه کم بیشتر با هم آشنا بشیم... خب... خانومِ حبیبه پاسالاری؟!

حبیبه لبخند ژکوندی تحویلش داد و دستش رو بلند کرد.

نگاهی به حبیبه انداخت:

- شما اهل کجایید خانوم سالاری؟

حبیبه:

- پاسالاری هستم! اهل استان زاهدان.

ابرویی بالا انداخت و گفت:

- خودِ زاهدان؟

حبیبه:

- نه! اهل... هستم.

کیان:

- آهان. ممنون.... خانومِ یلدا تدیّن؟!

یلدا دستش رو با ذوق بلند کرد:

- حاضر!

کیان:

- شما کجایی هستین؟

یلدا:

- استان فارس _ جهرم!

romangram.com | @romangram_com