#حریم_و_حرام_پارت_197

- قسمت آخرش رو امشب میذارم. حتما بخون!

با تعجب به جلو مایل شد:

- آخرش؟!

- اوهوم. آخرش!

اخماش رو کرد تو هم و با لحنی جدی گفت:

- یعنی آخر داستان، من ناکام تو ذهن خواننده بمونم؟!

دستم رو گذاشتم رو لبم و هینی کشیدم:

- مهنّـــــا!

خندید و به عقب مایل شد:

- خیلی خب خانوم! ریلکس!

پشت چشم نازک کردم! واسه رد گم کنی از ادامه ی صحبتش گفتم:

- دوست دارم خواننده خودش از زندگی من برداشت داشته باشه! می دونی، برداشتی که یه عکس العمل مقبولی رو دنبال کنه. یه برداشت حرمت دار واسه حریم شخصیش! نه این که صرفا یه پایان باشه!

لیوان آب میوه اش رو کنار گذاشت:

- اوهــوم. اما به نظر من...

تماما گوش شدم تا نظرش رو بشنوم.

مهنّا:

- اما به نظر من، بذار آخر هفته که بر می گردم، با یه صحنه ی عاشقانه تمومش کنیم!

جیغ مانند اسمش رو صدا زدم:

- مهنـّــــا!!

ابرویی بالا انداخت و روش رو برگردوند:

- بی احساس!

سعی کردم خنده ام رو کنترل کنم. لبم رو خیس کردم.

- بهت سخت که نمی گذره؟

به تصویرم زل زد:

romangram.com | @romangram_com