#حریم_و_حرام_پارت_126
- دادبه زن داره! چه طور همچین چیزی ممکنه؟!
مطمئن ولی نگران به آتنا که صورتش رو تو دست گرفته بود نگاه کردم و گفتم:
- محــاله! وقتی دادبه برگشت خودش همه چیز رو بهتون می گه!
صدای بابا که مامان رو صدا می زد:
- مهتــــــــاب!
پدر دادبه رو به روم ایستاد و به آرومی گفت:
- تو چت شده ماهک؟! دادبه قراره چی رو به ما بگه؟
همینه! بالاخره کسی از من توضیح خواست. بی توجه به داد و بی دادهای بابا گفتم:
- قراره بگه که من رو می خواد! قرار شد بره کانادا، بعد از مصاحبه برگرده و بگه! خودش....
حرفم با حمله ی بابا به سمتم نیمه کاره موند! آقای کیان با دست جلوی حرکت بابا رو گرفت و داد زد:
- آروم باش مـــرد!
بابا با فریــاد:
- بذار حالیش کنم کیان!
دوباره به سمتم حمله ور شد:
- آخه خیـــره ســـر، از یه مرد زن دار چه طور همچین قولی رو گرفتی؟ ولم کن کیـــــان!
مامان با گریه جلوی بابا ایستاد و من در حالی که قفسه ی سینه ام بالا و پایین می شد نگاهم رو از جدال اون ها گرفتم. به سمت آتنا رفتم. اون می تونست توضیحم رو گوش کنه؟! دستش رو از روی صورتش برداشت و نگام کرد.
م*س*تاصل گفتم:
- دادبه رو ازم نگیر!
چشای خیسش آوار شد رو سرم! داد و فریادای بابا عصبیم کرد. به سمت دادمهر برگشتم و داد زدم:
- دِ تو یه چیزی بگــو!
نگاه ناراحتش رو ازم گرفت و با ترس به بابا نگاه کرد. بدون توجه به مجادله ی بابا و مامان به سمت مبل رفتم و موبایلم رو برداشتم. رو به روی دادمهر گرفتم و گفتم:
- مگه این رو دادبه واسم نگرفت؟ مگه سیم کارت رو اون برام نگرفته بود؟
سکوت همه!
romangram.com | @romangram_com