#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_38
به ساعت نگاه کردیازده و بیست دقیقه بودتمام فکش درد گرفته بود بس که مجبور بود جلوی خمیازه هاشو بگیرهاما مطمئن بود چشماش خمار شده از بیخوابیصبح از هشت تا یازده کلاس شیمی بودعصرم کلاس ریاضی و فیزیک داشتهنوز امتحانای خرداد تموم نشده بود که باباش مجبورش کرده بود بره انواع و اقسام کلاسا برای کنکوربه میعاد نگاه کردکنارش نشسته بود از وقتی اومده بود تا همین الان سرش توی گوشیش بودیاد گوشی خودش افتاد که یادش نبود اصلا کجاستاین بشرم مثل خودش سال دیگه کنکور داشت ولی تابستون ول میگشت-میعاد گوشیت داغ نکرده پسرم؟
-نه هنوزعادت داره دخترم
صداشو اروم کرد-چه خبر از این دختره بهناز؟
گوشیشو گذاشت تو جیبش-وای پگاه دختر باحالیهولی خیلی گیره
-من که خوشم نمیاد ازش
-ولی اون کلی تعریفتو میکنهامارتو دارم چه بلایی هسی تو مدرسه
-غلط کردهبهش رو ندها
با صدای میلاد حواسشو داد اونطرف-دستتون درد نکنه زن عموهمه چی عالی بودمن با اجازتون رفع زحمت کنم
romangram.com | @romangram_com