#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_30


صدای پرهام بلند شد-دست به خواهر من نزن!

همه با صدا بلندخندیدند و صدای قربون صدقه ی مینو و زن عمو ارسلان از اشپزخونه میومدصدای مامانشو شنید-چقدرم رو خواهرش غیرت داره اقا پرهامخوش به حال پگاه

کمی سر خورد تا راحتر بشینه فاصله ش با پگاه شاید یه وجب بود-فرزاد دقت میکنم سر لپات گل انداختهپگاه خوب متوجه شد

از گوشه چشم دید که پگاه سرشو چرخوند سمتش و لبخند میزدفرزاد سمت پرهام خم شد-پرهام عمو! اجازه میدی میلادو بزنم؟

برگشت سمت پرهام ولی حواسش به لبای پگاه بود! صورتی و خوش حالت قلوه ای نبود ولی نازکم نبودخوب بود نه عالی بودیه لحظه از فکرش گرم شد ولی زود به خودش تشر زد"خجالت بکش باباش اینجا نشسته چشمت هرز نره"

-به من چه!!

مشت فرزاد که سمتش اومد خودشو عقب کشید و سرش به بازوی پگاه خورذ خندید-رم میکنی چرا؟خانواده نشسته فرزاد دهنمو باز نکن

امین خندید-راحت باش میلاد پگاه از خودخانمای اشپزخونه گوشاتونو بگیرید

صاف نشست و به پگاه نگاه کرد-اره پگاه؟راحت باشم؟

پگاه خندید-من که مشکلی ندارمو رو به امین ادامه داد-مرسی غیرت امین جان

romangram.com | @romangram_com