#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_23
از پله ها بپر بپر پایین رفتاز اینکه احتمال داشت امشب ببینتش خوشحال بودچشم چرخوند سمت اشپزخونه مامان و مادربزرگش روی صندلی میز ناهار خوری نشسته بودند و اروم حرف میزدندبو کشید بوی مرغ زعفرونی کل خونه رو برداشته بود-بوی غذا که شب خواستگاری بپیچه یعنی همه خرسندند از وصلتمادر جون خب شام چرا بمونن؟دور از جون همه فکر میکنن دختر رو دستمون مونده که بهشون شام میدیم
-الهی دورت بگردم دیگه همه عالم میدونن این وصلت شدنیهتعارف شام نمیکردم زشت بودنه فاطی؟
-اره مادر جونپگاه مامان سر پایی اب بزار واسه چایی
سمت سالن دویید-من کار دارمعروسم کس دیگه س به من چه!
صدای امین از سالن اومد-پگاه یه لیوان اب بیار واسم
شانه بالا انداخت-به من چه!خودت برو بخور
همه جلوی تلویزیون نشسته بودنکنار پرهام نشستبهش لم داد و تو گوشش فوت کردپرهام خندید-نکن پگاه
-خسته میشی یه لیوان اب بدی دست مننه؟
سرتکون داد-ارهچطور شما خسته میشی بیای کلاس دنبال منمنم خسته میشم اب بدم دستتبرگشت سمت بابابزرگش: بابابزرگ عصر کلی التماسش کردم نیومد دنبالمماشینو ازش بگیر خیلی پسر بدی شده
بابابزرگش خندید-چشم امر امر شماست
romangram.com | @romangram_com