#هراس_بی_تو_ماندنم_پارت_2
وارد خونه که شد سراسر حیاط پر از برگ شده بود سرشو برگردوند سمت حوض کوچک و گرد گوشه ی حیاط برای ماندن حوض بعد از تعمیرات خونه حسابی چونه زده بودنداخرش مثل همیشه با قهر کردن مشکلشو حل کرده بود با صدای رعد و برق پا تند کرد از وقتی یادش بود بی دلیل از صداش میترسید جلوی در ورودی خانه ایستاد کلیدو وارد کرد کلید نچرخید لبخند عمیقی زد در قفل نبودمثل خودش بی خبر اومده بودقول داده بود امروز اینجا باشهبا لبخند وارد شد همه ی جای خانه تاریک بود نور شعله ی شومینه روی دیوار راهرو ورودی افتاده بود اروم قدم برداشت ندیده میدونست پرده ها رو کشیده و خوابیده
روی تک کاناپه ی یشمی رنگ سالن دست به سینه خوابیده بود پاهایش از انطرف اویزان شده بود حتی کفشش هم پایش بودلبخند زد وقت خرید کاناپه گفته بود که کفاف قد بلندش را نمیدهد
مقنعه رو از سرش کشید موهاشو باز کرد و درست نوک سرش پیچوندبافتشو در اورد و کنار کیفش روی تنها قالیچه ی شش متری جلوی شومینه گذاشتخوب بود که صبح بافت نازک استین بلند مشکیشو پوشیده بود
وارد اشپزخونه شد چایی تو این هوا با این فضای نیمه تاریک خونه و گرمای لذت بخش با بودن مرد دوست داشتنی اس عجیب میچسبیدبا دیدن خریدها روی کابینت لبخند زدمرد دوست داشتنی اش شک نکرده بود از اومدنش
کافی میکس خریده بود با کیکزیر لب غر زد :بدجنس من که کیک دوست ندارم
با دو ماگت پر ابی و قرمز به سالن برگشت ماگت ها رو لبه ی شومینه گذاشتبوت هاشو دراورد و روی قالیچه جلوی شومینه دراز کشیددستاشو زیر سرش گذاشت و به سقف خیره شداهنگ مورد علاقه اش توی خونه ی خالی پیچیدعجیب از تیتراژ فیلم ترکی خوشش میومددست دراز کرد و گوشیشو از کیفش بیرون کشید:
-سلام مامان
-سلام کجایی؟
اخم کرددروغ گفت-دانشگاه
-تاعصر کلاس داری؟واسه ناهار میای؟
romangram.com | @romangram_com