#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_59
همينطوري كه لقمه ها رو با ولع مي خوردم آريا خندش گرفت و ديگه نتونست جلوي خندش رو بگيره
- من موندم تو اين همه غذا رو به چي تبديل مي كني گوشتي كه نمي بينم همش ميشه انرژي مكانيكي ؟
- آريا
يه چش غره اي بهش رفتم و با ايما و اشاره بهش فهموندم جلوي دكترر ازاين شوخيا نكنه كه بعد تلافيش روسرش در نيارم...
كه ساكت شد و يه تك سرفه اي كرد و خندش رو تكه اي بند آورد
بعد غذا ؛ آقا سعيد پيشنهاد كرد يه سري به گلخونم بزنم آخه بنده خدا اينقدر سفارشات من رو مو به مو انجام مي داد و حساسيت من رو نسبت به گلها شنيده بود كه هر بارمي رفتم ،بايد تشويق رو از زبون خودم ميشنيد ،بابت رسيدگيش به گلها
انصافا هم باغبون لايقي بود
پا شدم برم كه جناب دكتر و آريا هم به پيشنهاد مامان اومدن گلخونه من رو ببينن
اين بار اولي بود كه فرشاد در جمع خونوادگي ما شركت مي كرد اينم يه مسئله عجيبي بود كه گذاشتم كنار پازل ياس اونشب...
romangram.com | @romangram_com