#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_44

آخرش نفهميدم چي شد و چي مي خواست بگه !
اما گويا مي خواست از جهان بيني من سر در بياره .خودش اينو مي گفت



حالا اين جهان بيني چي هست ؟ خوردنيه ؟


ولي اونطوري كه من زمين و زمان رو تو هم پيچوندم بنده خدا گمان كنم به جواب سوالش نرسيد... !

مامانم اصولا زياد حرف نمي زد ولي گاهي حرفاش رو تو يه جمله خلاصه شده تحويل مخاطب مي داد ...در طول اين بحث هم مثه هميشه فقط شنونده بود بحث كه تقريبا تموم شد قيافه گيج و ويج من رو كه ديد بلند گفت

- آره انسان آزاده و آزادم ميميره ! اما اگر ظرفيت اين آزادي رو نداشته باشه اين دنيا نشد اون دنيا حتما دمار از روزگارش در مي آرن تا بفهمه هرچيزي جنبه مي خواد ... !!!

اين جمله مامانم حسن ختام مجلس و بحث فلسفي ما شد و تا آخر مهموني كلامي از شازده خارج نشد كه هيچ ،چپ چپ هم نگاه مي كرد گويا بهش برخورده بود
يه خورده خوبه آدم انتقاد پذير باشه ...

زمان رفتن شازده كه شد نيم ساعتي با بابام پچ پچ مي كردن و منم از فضولي مي مردم و زنده مي شدم اما كاري جز حرص خوردن نمي تونستم انجام بدم



واسه اينكه سر خودم رو گرم كنم رفتم سراغ لپ تاپم كه ديدم داداشيم آنلاينه حالا داشت با كي مي چتيد و چه مي كرد خدا مي دونه ...


romangram.com | @romangram_com