#هر_اشتباهی_عشق_نیست_پارت_24

قهقهش رفت به آسمون

ببند ! سرم رو برگردوندم ديدم شاخه هاي ياس يهو تكون خورد... همزمان يه صدايي مثله آخ خخ بلند شد ...داشتم كنجكاوي مي كردم كه خونه آقاي ناصري چه خبره ؟! دوباره صداي شازده...

- تا كي مي خواي من رو بكشوني اينجا ؟ چطور بهت اثبات كنم من آنيتسا خانوم رو ...

يه نيم نگاهي بهش انداختم نذاشتم ادامه بده ...

- منم حرفم رو يه بار واسه هميشه زدم پافشاريت خودت رو آزار ميده و خونواده من رو – من به اين ازدواج راضي نيستم و به هيچ وجه هم رضايت نمي دم من از همون روز اول اينو گفتم الانم مي گم پس من شما رو به اين خونه نمي كشونم . درسته ؟؟؟!

- چرا ؟! چرا نمي خواي منو ؟

سكوت تحويلش دادم كه دوباره تكون گلهاي ياس ، حواسم رو پرت كرد نكنه يكي داره گلاي ياس قشنگ من رو اونطرف از ريشه در مياره كه اينقدر محكم تكون مي خورن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آقا داشت به اجمال از محبت حرف مي زد و من زل زده بودم به ديوار حياط و گلاي ياس كه يهو يه كله مو مشكي با يه چهره كه از خستگي و زور قرمز شده بود از ديوار خونه آقاي ناصري ديده شد...

به محض ديدن من كه به چهرش زل زده بودم مات تو چشاي من مونده بود قرمز تر شد و به خودش كه اومد سرش و دزدوند و اينبار با صداي بلندتري داد زد آخ خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

خندم گرفته بود گويا اوندفعه هم اون بود كه اومده بالاي ديوار و افتاده بود

فرشاد!!!!!!!!!

پسر آقاي ناصري !!!!!!!!!؟

romangram.com | @romangram_com