#هر_دو_باختیم__پارت_66
" تابش اینا سر رسیدن.
ناخواسته یه ای وای از دهنم پرید بیرون.
مهناز- چی شد؟
هول شدنمو کمی کنترل کردم: مهندس اومد.
مهنازم هول شد گفت: زود باش تو رو خدا.. اگه بیاد و منشیت بگه من اینجام صاف میاد تو اتاق! مطمئنم همین کارو می کنه... من اونو خوب می شناسم!
سریع زون کن قرار دادهای استخدامو در اوردم. انقدر هول شده بودم زونکن از دستم افتاد. با کلافگی دولا شدم و برش داشتم. خدا رو شکر برگه همون رو بود.
یه برگه از رو میز برداشتم. تازه یه کلمه نوشته بودم که خودکار ننوشت. چند بار محکم رو برگه کشیدمش ولی بی فایده بود.
با حرص خودکار پرت کردم رو زمین و رفتم سراغ کشو.. اخه بدم میومد چندتا خودکار روی میز باشه برای همین اضافه هاشو گذاشته بودم تو کشو. حالا می خواستم در کشو رو باز کنم گیر کرده بود باز نمی شد.
مهناز با کلافگی گفت: میشه بگی اون جا چه خبره؟ چی کار داری می کنی؟
- خودکار میخوام.. اینی که دارم نمی نویسه.
مهناز- یعنی هیچ خودکار دیگه ای روی میز نداری؟
- نه اخه بدم میاد رو میز شلوغ باشه!
romangram.com | @romangram_com