#هر_دو_باختیم__پارت_43

با اخم گفتم: منظورت چیه ترانه؟

- خب همین که مدام می خوای یه جوری به رخ رادین بکشی که تو رئیسی یه جور عقده ای بودنه دیگه.

- ترانه همین الان خودت محترمانه از اتاق برو بیرون قبل از این که با اردنگی پرتت کنم.

بالاخره ترانه خانم دست از مسخره بازی برداشت و رفت. خودمو انداختم رو تخت و چشمامو بستم.

امشب چقدر شب بدی بود. احساس می کنم خیلی خیلی تحقیر شدم... ولی نباید این کارش بی تلافی بمونه. خودم حالشو می گیرم.

" حالا بشین و نگاه کن و مهندس رادین تابش. بالاخره یه سوژه پیدا می کنم که باهاش ازارت بدم!

یه هفته از اون شب افتضاح گذشته بود. هنوزم تو فکر راهی برای حال گیری از تابش بودم... ولی هر چی فکر می کردم نمی تونسم راهی بی خطر برای خودم پیدا کنم.

صدای در اتاق بلند شد و الهام وارد شد. اومد جلوی میز ایستاد و با صدای ارومی گفت: حدس بزن کی این جاس؟

متعجب بهش نگاه کردم و گفتم: چرا یواش حرف می زنی؟ خب مگه کی اینجاس؟

- خالقی!!

نتونستم هیجانو کنترل کنم تو جام نیم خیز شدم و با صدای نسبتا بلندی گفتم: خااااالقی؟؟!!!!

الهام دستشو گذاشت رو بینیش و گفت: هههیـــــــــــــســـــــ ـــس! اره اینجاس!

- اومده اینجا چی کار؟ اون که حتی نگاه کردن به شرکت مارم افت می دونه!

romangram.com | @romangram_com