#هر_دو_باختیم__پارت_32


برای این که بیشتر رو اعصابش برم و بیشتر خونسردیم رو به رخ بکشم لبخندی زدم و گفتم: شما مگه منتظر جواب من موندید که من به شما چیزی بگم؟

پوزخندی زد و رو از من گرفت به طرف الهام گفت: خانم قاسمی دیر شد... بریم؟

الهام خوب می دونست همچین قراری در کار نیست.. البته مطمئنم خود تابشم فهمیده بود.

ـــــــــــــــــــــــــ ـــترانه- دیوونه ای به خدا ترنم... اخه ادم دعوت همچین ادمی رو رد می کنه؟

- اوووووووو.... حالا انگار کی هست این ادم؟

ترانه- حالا هر کی... ولی خیلی بی کلاس بازی در اوردی!

- دفعۀ بعد یاد می گیره مثل ادم رفتار کنه.

- خیالت راحت با کاری که تو کردی دیگه دفعۀ بعدی وجود نداره!

- خب به درک... نداره که نداره..!

ترانه پاشو برو بیرون می خوام بخوابم.

- اها... راستی کلک شنیدم امروز لباساتون با هم ست بوده!

سرمو گرفتم رو به بالا و گفتم: ای خدا از دست این الهام!


romangram.com | @romangram_com