#هر_دو_باختیم__پارت_26
دوباره بلند تر خندید. با بدجنسی گفتم: خب دیگه بسه... فهمیدی حالم خوبه... برو می خوام از کنار خانواده بودنم لذت ببرم.
- کجا بابا یه دقه صبر کن... یه حالی احوالی.. خبری.. چیزی!!
- از صبح تا حالا قیافت جلوم بوده بسه... خبرم که سلامتی... چیز دیگه هم نمونده... بای بای.
- اِ اِ.. قطع نکنی ها.
می گم چه خبر از اون یارو؟
خودمو زدم به اون راه: یارو؟؟!! یارو کیه؟
- ترنم!!! تابشو می گم دیگه!
اصلا قصد کوتاه اومدن نداشتم: چرا خبر تابشو از من می گیری؟ زنگ بزن اورژانسی... پزشک قانونی.. بهشت زهرایی.. ببین اونا ازش خبر دارن یا نه!
- خدا نکنه... زبونتو گاز بگیر دختر! یعنی نیومد؟
با فکر اینکه فردا الهام چقدر از دیدن تابش تو شرکت جا بخوره و چقدر قیافش خنده دار بشه گفتم: نه... خدا رو شکر انقدر هم شعور نداشت یه زنگ بزنه من تا شیش اون جا علاف نشم.
- ای وای... بی تابش شدیم!
می گم یه ذره بیشتر می موندی شاید میومد خب!
romangram.com | @romangram_com