#هر_دو_باختیم__پارت_25

پدرم- پاشو برو بچه خجالت بکش!

- بابا اخه شما نمی دونی این کم نمیاره؟

مادرم- کم نمیاره حیا هم نداره؟

ترانه- مامان جان مگه من پیشنهاد دادم... بابا گفت.. از اون جایی که من یه دختر خوب و حرف گوش کنم نمی تونم رو حرف بابا حرف بزنم.

صدای زنگ گوشیم منو از جواب دادن به ترانه باز داشت. نگاهی به صفحه گوشی انداختم الهام بود. حدس می زدم تا صبح نتونه دووم بیاره... بالاخره باید می فهمید یارو اومد برای استخدام یا نه.

راه اتاقمو پیش گرفتم. لبخندی زدم جواب دادم: به به... الهام خانم.. این افتخار به چه مناسبت نصیب ما شده؟

در اتاقو بستم. صدای خندون الهام توی گوشی پیچید: زنگ زدم حالتو بپرسم... اخه احساس کردم وقتی داشتم از شرکت می رفتم بیرون حالت خوب نبود.

- الهام خودتی... اینو که با اس ام اسم می شد بپرسی!

- واااا... حالا بده ادم حسابت کردم زنگ زدم خدمتت.. تازه خواستم یه افتخاری هم نصیبت بشه.

- برو برو.. انقدر خودتو تحویل نگیر.

- من کی خودمو تحویل گرفتم؟ این حرفی بود که خودت گذاشتی تو دهن من.

- حالا من یه چیزی گفتم دلتو شاد کنم ولی تو جدی نگیر.

خندید: نترس ترنم جان من هیچ وقت تو رو جدی نمی گیرم.

romangram.com | @romangram_com