#هر_دو_باختیم__پارت_2


- نه دقیقا برگشته می گه ( با لحن پسره ) همکاری با شما باعث افتخارمه!

الهام از ادا در اوردن من خندش گرفت. خودمم نتونستم نزنم زیر خنده.

- حالا با من چی کار داشتی؟

- بابا خسته شدم.. چند نفر دیگه موندن؟

- سه نفر. ترنم جان تقصیر خودته. من بهت گفتم همشون تو یه روز نیان تو اصرار داشتی همشون یه جا بیان بهتره.

- من رو کمک بابام حساب کرده بودم.

- بیچاره بابات با اون حالش چطوری پاشه بیاد این جا؟

- تا حالا این همه بی استعداد یه جا ندیده بودم. معلوم نیست تو این دانشگاه ها چی یاد اینا دادن.

الهام نچ نچی کرد و هم زمان سرشم تکون داد و گفت: بابا همه که مثل شما نیستن دانشگاه مهندسی رو به نام خودشون زده باشن.

با حرص گفتم: می دونی حرصم از چیه؟ محض رضای خدا هیچ کدوم از این عتیقه ها که امروز اومد نمی تونه جای مهندس کریمی رو پر کنه.. حالا دوباره باید خودمونو دوباهر علاف کنیم یه اگهی دیگه بدیم. خوبه تو اگهی نوشتم یه مهندس خبره با سابقه کار عالی!

- بله یه مهندس با سابقه کاری خوب... خبره و زیر چهل... !! ( قدمی به سمتم برداشت) اخه من موندم دیگه این شرط زیر چهل سال برای چی بود؟

به صندلیم لم دادم: برای این که اصلا حوصلۀ نصیحت های پدرانه ندارم.


romangram.com | @romangram_com