#‌هانا_پسر_تقلبی_پارت_24


آب دهنم قورت دادم_بله..

مرد لبخند چندشی زد _خیلی هیکل و قیافه خوبی داری ...

با اینکه لباس هام گشاد و بلند بود ولی نگاه تیز مرد تمام بدنم رو زیر نظر داشت

هر لحظه فکر میکردم الان که منو بگیره

چند قدم عقب رفتم

مرد_چرا رنگت پریده..بیا تو کمی باهم باشیم ..نظرت چیه

_خفه شو مرتیکه آشغال...

مرد به سمتم حمله ور شد.....

عقب گرد کردم تا فرار کنم

مرد چنگ زد به یقه لباسم منو کشید

و با باسن به زمین خوردم

و چند تا از دکمه های پیراهنم بخاطر کشیدن وحشیانش کنده شد و قفسه سینم نمایان شد

مرد لبخند چندشی زد_به به میبنم که یه حوری تو لباس مردونه نصیبم شده

امروز روز شانس من بودا

خم شد بازوم گرفت و بلند کرد

_ولم کن مردک آشغال ...

مرد منو کشید به سمت خونه_کجا ولت کنم تازه پیدات کردم

تمام زورم توی پام جم کردم محکم لگدی بین پااهاش زدم

از درد تو خودش جم شد و دستش

از دور بازوم باز شد شروع کرد به بد و بیراه گفتن

سریع به سمت دوچرخه رفتم برش داشتم

مرد همینجور فحش میداد.


romangram.com | @romangram_com