#همسفر_گریز_پارت_2
بی اشتها کمی غذا خورد و آماده ی رفتن به بیمارستان شد. در حیاط، نگاهی به کارتن های چیده شده کنار پله های زیر زمین انداخت و روی اولین پله، نوید را صدا زد. صدای ساز قطع شد و بعد نوید گفت: بیا تو مامان.
- دارم میرم.
در باز شد. آرتین لبخند زنان سلام کرد و پله ای بالا آمد. پشت سرش نوید هم بیرون آمد.
- بازم داری توی گرما می ری؟!
شکوفه کوتاه گفت: خانوم اسکندری بچه شو می بره شیمی درمانی...
بعد نگاه دیگری به کارتن ها انداخت.
- اینا دیگه چیه؟
نوید دستش را سایه بان چشمش کرد.
- شما هم که آماده ی خدمت رسانی به همه ی گرفتارای دور و نزدیک... کِی این یک سال تموم میشه تا بازنشسته بشی و خیال همه مون راحت بشه؟!
آرتین جواب شکوفه را داد.
- ورقه های آکوستیک. گرفتیم دیوارای پایینو آکوستیک کنیم که هم صدا بیرون نیاد، هم صدای بیرون مزاحم ضبط ما نشه.
شکوفه لبخند کمرنگی زد.
- مگه صدای بیرون رو هم با این همه سر و صدای خودتون می شنوید؟!
آرتین پایین رفت.
شکوفه با تردید گفت: نفس بالاست... باهاش بحث نکنی؟
نوید دستش را از بالای ابرو برداشت و اخمش بیشتر شد.
- بهش گفتی فکر سفرو از سرش بیرون کنه؟!
شکوفه سرش را تکان داد و کیفش را روی شانه جا به جا کرد.
- آره... تو هم اگه یه کم با محبت تر باهاش رفتار کنی راحت تر حرفتو قبول می کنه... ناهار آماده س. نفس هم نخورده... فعلن خداحافظ.
نوید آرام خداحافظی کرد و برگشت پایین.
آرتین داشت کوک ویولن سل را عوض می کرد. نوید نفس بلندی کشید.
- نمی دونم سفر دانشجویی رو کی انداخت توسرش.
و بلند تر گفت: پس آرمِن کجاست؟
- ارشاد. دنبال مجوز.
نوید گیتارش را برداشت و به سیمهایش خیره شد. آرتین با انگشت به سیم اول زد. صدایش با نت نا کوک مخلوط شد.
- رَوشِت درست نیست.
نوید عصبی گفت: نفس هنوز بچه س. نگاه به قد کشیدنش نکن.
آرتین ساکت آرشه را برداشت و شروع به تمرین کرد.
نفس بشقاب خالی را برداشت و پایین رفت. چند ضربه به در زد. باز هم بوی شیرینی می آمد. کلاریس در را باز کرد. نفس لبخند زد.
- بارِِو *خاله کلاریس.
کلاریس سرحال گفت: بارِو نفس جان... بیا تو.
نفس بشقاب را بالا آورد.
- اینو آوردم... مامان نبود توش چیزی بذاره!
کلاریس خندید.
romangram.com | @romangram_com