#همیشه_یکی_هست_پارت_8
شهرام لاته يكي از بچه ها كه زيادي باهاش دم خور نميشدم گفت :
- از جيب بري كه بهتره !
نگاهشم نكردم . كلا آدم بي جنبه اي بود . از اونايي كه روزي دو بار بايد بهش حالي ميكردي كه حد خودش و بدونه ! بي توجه به حرف شهرام به حسن گفتم :
- حالا چقدري ميخواد مايه بده ؟
شونه هاش و بالا انداخت و گفت :
- نميدونم . بايد خودت باهاش حرف بزني . ميخواي ؟
- باس فكر كنم .
- فكرات و كردي خبرم كن .
سرم و آروم تكون دادم . واقعا تا كي ميخواستم جيب مردم و خالي كنم ؟ نميدونم چرا امروز حال و هوام عوض شده بود . يعني حرفاي دُكي مخم و شستشو داده بود ؟ ” بلبل به خودت بيا با حرف يه پير مرد كه نبايد قافيه رو ببازي ! ” ذهنم و منحرف كردم و سعي كردم گوشم و بدم به حرفاي اكبر خرسه . ولي هر چند لحظه يه بار ميرفتم تو عالم هپروت !
توي همين فكر و خيالا بودم كه مهدي جيب بر و ديدم كه داره رد ميشه . سريع از جمع جدا شدم و به سمتش دويدم :
- مهدي ، مهدي با توام .
با صداي من به خودش اومد و به سمتم برگشت . بهش رسيدم و گفتم :
- فردا چي كاره ايم ؟
- فردا صبح بيا خونم بهت ميگم .
- دوباره مثل امروز نباشه ؟
- تو بيا كارت نباشه .
- باشه پس تا فردا .
بدون خداحافظي از كنارم رد شد . دوباره برگشتم پيش بچه ها و به حرف زدن با اونا ادامه دادم .
****
دوباره صبح با صداي اقدس خانوم از خواب پريدم . انگار نيت كرده بود اين هفته مدام با صداش روي اعصاب من پياده روي كنه !
حوله ي كوچيكي رو برداشتم و روي سرم انداختم از اتاقم رفتم بيرون . حياط شلوغ بود . پريناز كوچولو مشغول لي لي بازي بود . لبخندي روي لبم نشست . با ديدن من به سمتم دويد و با شيرين زبوني گفت :
- سلام بلبل . مياي با هم بپر بپر بازي كنيم ؟
لپش و كشيدم و گفتم :
- سلام زلزله ! بپر بپر بازي ديگه چيه ؟
romangram.com | @romangram_com