#همیشه_یکی_هست_پارت_51
چند لحظه اي ساكت شد دوباره داشت حوصلم سر ميرفت . كلا از بچگيمم عجول بودم . دوباره نگاهم طرف حسين كشيده شد . هنوزم دستپاچه بود . من كه ميدونستم آخر ميرسيم دم در خونه و اين هنوز زبونش و تو دهنش نچرخونده كه ببينم چيكار داره .
نفسم و پر صدا بيرون دادم و به رو به روم خيره شدم بالاخره صداش و شنيدم :
- راستش من خيلي تو حرف زدن ناشيم .
كاملا واضح بود ! دوباره گفت :
- حقيقتش اولين بارمم هست كه در مورد اين مسائل ميخوام با كسي حرف بزنم . مخصوصا در مقابل شما نميدونم چرا هميشه هول ميشم و حرفام يادم ميره .
چه مقدمه چين بدي بود ! حوصله ي آدم و سر ميبرد . دوباره يكم سكوت شد فكر كردم شايد منتظره من چيزي بگم واسه همين گفتم :
- اي بابا لولو كه نيستم شوما حرفت و بزن غمت نباشه !
چند ثانيه كوتاه نگاهم كرد و دوباره سرش و انداخت پايين تقريبا بيشتر از نصف مسير و اومده بوديم . هنوز يه كلمم حرف نزده بود . خواستم برگردم با توپ و تشر يه چيزي بارش كنم كه دوباره خودش به حرف اومد :
- ببخشيد ميشه چند دقيقه همين جا وايسيم ؟
سر جام وايسادم و گفتم :
- بله بفرما .
- ممنون .
آب دهنش و قورت داد و گفت :
- راستش من چجوري بگم آخه !
دوباره نگاهم كرد و گفت :
- ميشه تا حرفام تموم نشده چيزي نگين و كامل گوش بدين ؟
بي حوصله سرم و به نشونه ي باشه چند بار تكون دادم . حسين كه انگار خيالش راحت تر شد گفت :
- من چند وقتيه كه به شما فكر ميكنم . از اولين باري كه در مغازه ي بابا ديدمتون يه جوري از اخلاقتون خوشم اومد . شما دختر فوق العاده م*س*تقلي هستين و من اين و خيلي ميپسندم . راستش شما با اين استقلالتون و رفتارتون حسي به من ميدين كه تا حالا نداشتم . شما زرنگ و سخت كوشين . اخلاقاتون و حرفاتون دوست داشتنيه . چجوري بگم شما نقطه ي متقابل منين و اين من و به سمت شما جذب ميكنه . كم كم شناختم كه بهتون بيشتر شد متوجه شدم فقط به كارتون فكر ميكنين و اهل …
چند ثانيه اي مكث كرد و گفت :
- چطور بگم آخه دختراي امروزي همش دنبال قيافه و ظاهر خودشونن و دنبال دوست پسرن اما شما اينجوري نيستين و اين من و خيلي خوشحال ميكنه و باعث ميشه بيشتر از قبل به شما علاقه پيدا كنم . راستش ميخواستم اول حرفام و به خودتون بزنم كه اگه موافق بودين بگم مادرم براي بقيه ي مراحل اقدام كنن . باور كنين تو عمرم انقدر حرف نزده بودم . شرمندم كه دارم سرتونم درد ميارم . الانم اينارو كه دارم ميگم باور بفرماييد از خجالت ميخوام آب بشم . ولي خوب همه ي پسرا از اين لحظه هاي سخت دارن . ميخواستم نظرتون و در مورد خودم بدونم و اينكه شما با من ازدواج ميكنين ؟
مات مونده بودم . انگار نه قدرت حرف زدن داشتم نه تكون خوردن . لا اقل دلم ميخواست حركتي به دستم ميدادم و يه دونه ميخوابوندم زير گوشش ! همينجوري داشتم نگاهش ميكردم . يه چيزي ته قلبم ريخته بود پايين نميدونم چي بود . نميدونستم چه حسي داشتم . اصلا حسي هم داشتم ؟ بيشتر دچار بي حسي شده بودم ! دوباره صداي حسين و شنيدم : - بلبل خانوم حرفام تموم شد . البته اگه شما ميخواين فكر كنين من هيچ اشكالي توش نميبينم . ميتونم صبر كنم براي جوابتون . اصلا عجله اي نيست .
اين داشت چي ميگفت ؟ جواب چي ؟ كشك چي ؟ ديدم اگه هيچي نگم فكر ميكنه سكوتم لابد از رضايته . بعدا وقت داشتم حسابي تعجب كنم و واسه خودم موقعيتارو سبك سنگين كنم الان بايد جوابش و ميدادم .
گيج و عصبي با صدايي كه به زحمت سعي ميكردم پايين نگهش دارم گفتم :
- يه چيزي و يه بار ميگم خوش دارم ديگه تكرارش نكنم . ببينم شما تو من چي ديدين ؟
romangram.com | @romangram_com