#همین_که_حال_من_خوش_نیست__پارت_86
-بریم داخل؟
همان" اره" از دهانم خارج می شود.
***************************************
پنچ شنبه است واذر خانم ومنصور فرهنگ نیا همراه خانواده ام به ویلای دماوند رفته اند.یاسین فردا بعد از ظهر پرواز دارد.موهایم را با انگشت پشت گوشم می برم ودوباره به ان لباس سرخ نگاه می کنم.صدای شر شر اب حمام قطع می شود وقلب من مرتب به دیوار سینه ام می کوبد.فشارم افت کرده این را از دستان یخ کرده ام می فهمم.در حمام که باز می شود.نگاهش روی من وتاپ استین بلند بنفش وشلوار جینم ثابت می ماند همان که زیر مانتو تنم بود.حوله کوچک را از روی موهای نم دارش می کشد وبه طرف تخت می رود.روی تخت می نشیند و حوله را گوشه ای می گذارد.
-می تونی امشب رو داخل اتاق مهمان بخوابی،ولی قبلش یه اب پرتقال شیرین می خوریم باشه؟
روی موکت جلوی اینه نشسته ام.چیزی نمی گویم از اتاق خارج می شود ودقایقی بعد با یک لیوان اب پرتقال بر می گردد.کنارم روی پا می نشیند.نگاهم به شلوارش است.موهای جلوی صورتم را با انگشت پشت گوشم می برد.گرمی لب هایش را روی موهایم حس می کنم"حس خوبی دارد" چانه ام را می گیرد و بالا می کشد.نگاهم روی خط سفید دور لبش می ماند
-می خوام یه کم از این اب پرتقال بخوری؟
نگاهم را از خط سفید می گیرم وبه لیوان حاوی اب پرتقال می دوزم.
-اب پرتقال نمی خوام...میشه بغلم کنی؟
بازو هایش که از هم باز می شود دستم را دور گردنش حلقه می کنم.مرا بالا می کشد،تنم که سردی تخت را احساس می کند خودم را به سینه اش می چسبانم وگره دستانم را محکمتر می کنم.می فهمد وکنارم می خوابد.دستم را شل تر می کنم خال قهوه ای را نمیبینم برای پیدا کردنش دستم را روی گردنش می لغزانم،پیدایش می کنم دستم از حرکت می ایستد.
انگشتانش را میان موهایم حس می کنم،نوازش می کند وعضلات منقبض شده ام شل می شود.لبخند می زند
-فکر می کنی با پوشیدن اون لباس اسیبی بهت بزنم؟
زمزمه می کنم
-نه!
-از تنهایی با من می ترسی؟
romangram.com | @romangram_com