#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_7
کيان گفت:بابا غلط کردم اومدم پيش شما دوتا.مخ آدمو کار مي گيرين فقط.
آلما لبخند زد و گفت:باشه بابا تو هم.چايتو بخور سرد نشه.ديگه هم بهش فکر نکن.کم کم آروم ميشي.
کيان دوباره به چاي زل زد و فکر کرد اگر همه ي آن چيزهايي که ديده بود و را نديده بود و اگر فرشته واقعا عاشقش بود الان ازدواج کرده بودند و خوشبختي چقدر مي توانست نزديک باشد.
******************************
فصل دوم
فاطمه(دوست صميمي فرشته) با اشتياق نفس در نرگس هاي شيراز کشيد و گفت:
-نفس که مي کشم انگار زندگي بهم ميده.
فرشته دسته گل نرگسي که سر خيابان خريده بود را در دستش محکم فشرد و گفت:
-امشب اتاقم پر از بوي نرگس ميشه.مامان هم نرگس دوس داره.احتمالا بايد باهاش نصف کنم.
-خوبه مامان من دور اين چيزا نيست.
فرشته لبخندي زد و آنقدر غرق اشتياق نرگس هاي زم*س*تانيش بود که بي هوا به وسط خيابان رفت.صداي ترمز شديد ماشيني فرشته را هل کرد.همين که خواست خود را
کنار بکشد نرگس ها به هوا رفت و دانه دانه دوي سرش فرود آمد.با قلبي ضربان گرفته به گل هايش خيره شد که پسر جواني از ماشين پياده شد و به سويش آمد.فاطمه با دو به طرف
فرشته آمد بازويش را گرفت و گفت:دختر خوبي؟
فرشته سر تکان و روي زمين نشست تا گل هايش را جمع کند.مرد جوان با اخمي که او را جدي و زيادي مغرور نشان مي داد گفت:
-خانوم حالتون خوبه؟
فرشته سر بلند کرد و مرد جوان را برانداز کرد.چشمش درست مي ديد يا اين مرد جوان زيادي جذاب بود؟ در آن پليور جذب که با پالتوي کوتاهي روي آن زيادي جذاب بود اما مرد جوان با
اخم دست به سينه نگاهش مي کرد.آرام گفت:خوبم آقا!
مرد جوان با اخم ادامه داد:ميشه بگيد حواستون کجا بود؟ اگه اتفاقي مي افتاد کي مي خواست جواب گو باشه؟
فرشته با حرص بلند شد و گفت:الان که سالمم، اتفاقيم نيفتاده که اينجوري عين طلبکارا دارين بازخواستم مي کنين.
مرد جوان پوزخندي زد قدمي جلو گذاشت و گفت:يه چيزيم طلبکار شدم؟
romangram.com | @romangram_com