#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_29


-شبي که ازش خواستگاري کردم و اونم جوابش مثبت بود اونقد خوشحال بود که مي خواستم بميرم از خوشي.تا صبح پلک نزديم.فرداش گفتم غافلگيرش کنم بيام سر کوچه شون زنگ

بزنم بياد.اما همين که رسيدم سوار ماشين و ديدمش، حسمو نداشتي که درک کني چي کشيدم؟حالم خراب شد.اومدم دنبالتونم، ديدم رفتين براش عروسک خريدي و بعدشم رفتين

گل فروشي.با خنده يه رز قرمز برداشت و تو براش خريدي.از اونجا رفتين کافي شاپ.حسم اونقد بد بود که مي خواستم با ماشين بيام روتون له تون کنم.اما بي خيال شدم و برگشتم.تو

اون هفته دو سه بار ديگه هم تعقيبتون کردم و هر سري رفتي يه چيزي براش گرفتي و برديش رستوران يا کافي شاپ.با چشام ديده بود ديگه توضيحي هم لازم بود؟ فقط مي دونستم از

دختري که عاشقشم رو دست خوردم.بازيچه اش شدم.تمومش کردم تا نزنه به کله ام بلايي سرش بيارم.

مرتضي سر تکان داد و گفت:خيلي ديوونه ايي به خدا، اگه همون روز ميومدي ازش توضيح مي خواستي حتي با تمام شک و ترديدات و داد و دعوا خيلي بهتر بود تا الان که مي دونم

به هيچ صراطي م*س*تقيم نيست.

-کمکم کن تو داداششي من يه غلطي کردم اما پاش وايسادم، به خدا به پاش مي افتم اگه بدونم من مي بخشه.

مرتضي به سويش خم شد گفت:کمکت مي کنم اما شرط داره....فرشته به هيچ وجه نبايد بدونه من چيزي بهت گفتم....

کيان دستپاچه گفت:قبوله!

مرتضي لبخندي زد و گفت:با تمام شک کردن هاي احمقانه ات فک مي کنم فقط با تو مي تونه خوشبخت بشه....

دستش را به سوي کيان دراز کرد و گفت:مثله دو تا داداش؟

کيان با لبخند دستش را به گرمي فشرد و گفت:مثله دو تا داداش.

*************************

مرتضي ضربه ي آرمي به پشت سرش زد و گفت:خيلي خري، حالا که فهميدي دردش چيه چرا خودتو مي گيري؟ برو تو مهمونيا تا داغش بگيره.خودتو قايم کني فايده نداره.بزار متوجه

بشه چيکار کرده.

فرشته با شک نگاهش کرد و گفت:کيان مگه جريان مي دونه؟

مرتضي ريلکس لبخندي زد و گفت:نه، اما اگه باهوش باشه متوجه ميشه!

فاطمه گفت:مرتضي راس ميگه، تو که ديگه فهميدي قضيه از چه قراره؟ الان تويي که سر بلندي برو خوش باش، بي خيالش باش تا بدونه کي رو از دست داده!

فرشته با کفشش روي زمين خاکي ضرب گرفت و گفت:همه هستن.

romangram.com | @romangram_com