#همه_سهم_دنیا_رو_ازم_بگیر_پارت_13


وسط آمدند اما کيان تخس و عصبي روي يکي از صندلي هاي سالن نشست و به بقيه خيره شد.اما اين خيرگي به روي فرشته بود که خانمانه و متين تر از آن دو سال پيش در

کنار بقيه ي دخترها ايستاده بود گاهي ريز مي خنديد و گاهي با شوق چيزي را تعريف مي کرد.حرص خورد از اين شانسي که داشت و دختري که روزي فکر مي کرد فقط و فقط

مال خودش است.اما حالا او را از دست داده بود نه براي کم بودن خودش براي خود فرشته که عشقش را ناديده گرفته بود خيانت کرده بود.دستي روي شانه اش نشست.سر بلند

کرد ماهان با خنده گفت:چيه؟ چرا رفتي تو لک؟ پاشو بابا يکم خوش بگذرون.

کيان بي حوصله گفت:امروز اصلا تو حسش نيستم.

نکيسا که کمي آن طرف تر ايستاده بود با شنيدن صدايش به سويش آمد و گفت:نکنه مي خواي آلما رو بفرستم سراغت؟ پاشو تو هم.نکنه باز زده به سرت؟

ماهان متعجب گفت:مگه فرشته اومده؟!

کيان بلند شد و گفت:بابا رسوام کردين.

نکيسا اشاره ايي به آلما کرد و از او خواست تا به کنارشان بيايد.آلما خندان به سويشان آمد.دست در بازوي نکيسا انداخت و گفت:چي شده؟

نکيسا اشاره ايي به کيان کرد و گفت:خودت ازش بپرس.

کيان با اخم گفت:اين که هيچ وقت نمي اومد مهمونيات امروز چي شد اومد؟

-ايندفعه يادش رفته بود آمار بگيره تو هستي يا نه؟!

ماهان خنديد و گفت:بابا شما دو تا اند سوژه اين.

آلما نکيسا را رها کرد دست کيان را گرفت و به آرامي گفت:تمومش کن داداش من، اگه مي گفتي چي شده شايد مي تونستم کاري کنم اينقد هردوتون زجر نکشين.

کيان پوزخندي زد و گفت:اون هيچ زجري نمي کشه خيالت راحت.

-باشه اصلا هر چي تو بگي، حالا اين قيافه رو نگير بچه ام ترسيد.دايي هم اينقد بداخلاق؟!

کيان لبخند زد و گفت:حالا کو تا اين بچه دنيا بياد.

نکيسا ابرويي بالا انداخت و گفت:در مورد بچه ي من حرف زدي نزديا!

کيان خنديد و گفت:بچه نديده، تو که اينقد عشق بچه بودي همون سال اول که عروسي کردين بچه دار مي شدين نه بعد از دو سال.

نکيسا از پشت آلما را ب*غ*ل کرد و گفت:اين خانوم نخواست.

romangram.com | @romangram_com