#هم_خونه_پارت_72

.براش نگرانه، بدش كه نمیاد! منم وقتي دیدم تو اونجایي راحت تر خوابم برد
!»یلدا با خود گفت:« چه عجب، لااقل به این اعتراؾ كرد كه دیشب از كار هاي من راضي بوده است
!»شهاب گفت:« راستي،اون موقع كه نماز مي خوندي، اذان صبح را گفته بود یانه؟
.آره، تازه اذان داده بود-
!»شهاب گفت:«راستي،اونموقع كه نماز مي خوندي،اذان صبح را داده بود یا نه؟
.آره، تازه اذان داده بود-
!»شهاب نگاهي به او كرد و گفت:«یلدا!از كي نماز میخوني؟
.»یلدا فكري كرد و گفت:«نمي دونم ،از خیلي وقت پیش
!پس تاثیر زندگي تو با حاج رضا نبوده-
.خب،زندگي با حاج رضا خیلي چیز هارو به من یاد داد،اما من از خیلي قبل تر نماز مي خوندم-
!میشه بپرسم چرا؟!-چرا نماز مي خونم؟-
اره-
...خب-
البته نمیخوام بگي چون مسلمونمو از این حرؾ ها!میخوام دلیل شخصي ات رو :«شهاب نگذاشت او حرفي بزندو گفت
!»بدونم
من براي این نماز میخونم... كه خودمو تنها حس نكنم و فقط موقع نماز خوندن و دعا كردن كه احساس آرامش واقعي رو -
مي فهمم. البته هر نماز خوندني هم این طور نیست!منظورم اینه كه گاهي هم فقط مثل یك وظیفه انجام میدم،اما ،خوب
بیشتر وقت ها برام لذت بخشه و حس میكنم به خدا نزدیكم. در ضمن من به این كه میگن نماز آدم رو از گناه دور مي كنه
.خیلي اعتقاد دارم
!»شهاب به صورت یلدا كه حالا خیلي روحاني و زیبا تر به نظر میرسید نگاه كرد و گفت:«پس خدا چي؟
به نظر من خدا به نماز خوندن ما نیاز نداره. ما بیشتر بهش نیاز داریم. در واقع من فكر میكنم نماز راهیه كه خدا براي -
نزدیك شدن به بنده هاش گذاشته، البته شاید خیلي پیچیده تر از اینها باشه،(و لبخندي زد و ادامه داد) اما من رابطه ي خدا و
.انسان رو خیلي ساده تر و باز تر میبینم. شاید كافي نباشه،اما من بهش معتقدم و این قانعم میكنه
!تو دختر جالبي هستي!مثل تو... خیلي كم پیدا میشه، با این تفكرات!دوستات هم مثل خودت هستند؟ ...-
نرگس توي یك خانواده ي كاملا مذهبي زندگي میكنه. اون حتي پیش پدرش هم روسري سر میكنه، اما خوانواده ي فرناز -
.نه، كاملا متفاوتند. فرناز تا سه سال گذشته اصلا نماز بلد نبود،البته الان هم گاه گداري میخونه
!پس چه طوري با هم جورید؟ -
نمي دونم . شاید براي اینكه قببا مون یكیه. درسته كه هر كدوم از ما زندگي وتربیت هاي خاص خودمون رو داشتیم ، اما -
!در واقع ته دلمون به یك چیز خیلي اعتقاد داریم كه خیلي شبیه همند
پس باید گروه جالبي باشید، البته تا حدي با گروهتون آشنا هستم!فرناز همونه كه یه برادر داره؟ -
!»یلدا با خود گفت:«حالا نوبت ساسانه!اگه تو برات فرق نمي كنه، چرا اینقدر توي كاراي من فضولي مي كن؟
!»شهاب دو باره پرسید:«آره؟
...بله-
!اسم برادرش چي بود؟-

romangram.com | @romangram_com