#هم_خونه_پارت_160

آنها به اصرار میخواستند که برای ناهار هم پیششان بماند. کتی هم برنامه ی بعد از ظهر را برای گردش وتفریح پیش بینی
.میکرد
اما یلدا دیگر تحمل نداشت و آنقدر مضطرب و دلتنگ شهاب بود که بیخودی دلش میخواست گریه کند. دیگر نزدیک
بود از آنجا فرار کند . اما کامبیز که گویی به حالات یلدا پی برده بود گفت یلدا خانم فقط چند لحظه صبر کنید
.خودم میبرمتون
مادر گفت آره دخترم . تنها که نمیشه بری . صبر کن با کامی برید. و رو به کامبیز گفت کامی جان ما از یلدا
خانم قول گرفتیم که برای عروسی کیمیا حتما بیاد. اما اینکار رو بتو میسپرم که یلدا خانم رو حتما برای عروسی
. .بیاری
.اگر یلدا خانم افتخار بدن. حتما. در ثانی یلدا خانم که تنها نیست. شهاب هم هست134

.خت شهاب که با نامزد خودش میاد. یلدا خانم هم با تو بیاد بهتره
.نگاه کامبیز نگاه یلدا و نگاه کتی و... گویی هر کدام هزاران حرؾ ناگفته بهمراه داشت
کامبیز خجالتزده برای اینکه حرؾ را عوض کند به مادر گفت بابا کی رفت؟
...صبح زود . اول میخواست یکسر به عموت بزنه و بعد بره مؽازه
.کامبیز رو به یلدا گفت یلدا خانم بابا یک مؽازه ی گلفروشی داره که خیلی بهش علاقمند و وابسته است
.با این که چند تا فروشنده و کارگر داره اما خب باباست دیگه .نمیتونه بیکار توی خونه بمونه
.پس برای همینه که اینهمه گلهای خوشگل و عجیب که من تا بحال ندیده بودم دارید
.انگار شما هم به گل و گیاه علاقمندید
.بله خیلی
.اتفاقا شهاب گفته بود که مدام گل و گلدون میخرید. ولی هرچی که میخواین به من بگین براتون جور میکنم
.مرسی
.یلدا دوباره از جا برخاست و گفت دیگه با اجازه تون زحمت رو کم کنم
.کامبیز با عجله از جا برخاست و گفت مامان مثل اینکه دیگه یلدا خانم خسته شده اند بهتره ما بریم
کتایون و کیمیا و مادر کامی ... همگی دست در گردن یلدا انداختند و او را چون موجودی عزیز بوسیدند و یک به یک
.سفارش کردند که حتما برای عروسی بیاید
.چند لحظه بعد یلدا و کامبیز کنار هم توی اتومبیل بودند
.کامبیز گفت خب یلدا خانم ببخشید اگه بد گذشت
.نه خیلی خوب بود. شما و خانواده تون واقعا به من لطؾ داشتید. خانواده ی خونگرم و با محبتی دارید
.بهتون تبریک میگم
.متشکرم. همگی عاشق شما شده اند
یلدا لبخند زد و سکوت کرد. دلش نمیخواست به تعارؾ کردن ادامه دهدو دوست داشت کامبیز زودتر آنچه را
.در میهمانی اتفاق افتاده بود بگوید
.چند لحظه به سکوت گذشت تا اینکه کامبیز گفت راستی دیشب دوستتون دنبالتون میگشت
یلدا حیرت زده گفت دوستم؟

romangram.com | @romangram_com