#هم_خونه_پارت_159

یلدا وقتی چشم باز کرد اتاق پر از نور و گرما بود.آفتاب دلپذیری در آمده و آسمان صاؾ صاؾ بود. دوباره چشمش را
.بست133

احساس بدی نداشت. همه چیز را به خاطر داشت. با وجود آن که خیلی دیر خوابیده بود اما احساس میکرد خستگی اش
. کاملا برطرؾ شده و از شب گذشته خوشحالتر و امیدوارتر است. دلیلش را به وضوح نمیدانست
شاید بخاطر دیدن رفتار شهاب در آن نیمه شب بود. از اینکه شهاب در آنموقع از شب بخاطر دیدن او تلاش میکرد نور
.امیدی در دلش افتاده بود
.که حتی فکر نامزد شدن رسمی او هم این نور را کمرنگ نمیکرد
ساعت را نگاه کرد. ... 13.1خجالت میکشید از جایش برخیزد و بیرون برود. با خود گفت لعنتی حالا میگن چقدر
بهش خوش گذشته. چقدر میخوابه... و با عجله از جا برخاست و تخت را مرتب کرد و لباس پوشیده از آنجا با هر
.مکافاتی که بود بیرون آمد و در را باز کرد
کتی کتاب بدست در مقابلش ظاهر شد و با خنده ی سر حالی گفت صبح بخیر. خوب خوابیدی؟
...یلدا خنده ای کرد وگفت بله خیلی
...کامی هم تازه بیدار شده
آقا کامبیز اومدند؟
...آره د یشب دیر وقت اومده. حالا برو یک آبی به صورتت بزن و بیا پایین صبحانه بخوریم. همه منتظرن
بعد از دقایقی یلدا همراه کتی به بقیه که سر میز صبحانه جمع بودند پیوست و باز همه با روی باز و لبخندهای گرم
.به او صبح بخیر گفتند و با محبت زایدالوصفی او را دعوت به نشستن کردند
به یلدا لبخند زد و گفت یلدا خانم شنیدم .کامبیز که تازه بیدار شده بود موهایش ژولیده و چشمهایش کمی پؾ آلود بود
...دیشب این دخترها خسته تون کرده اند؟ انگار نگذاشتند درست بخوابید
.کتی بلافاصله گفت کامی خیلی بدجنسی
کامبیز هم خندید و گفت جدا دیشب راحت بودید؟
.بله خیلی... متشکرم
.من زنگ تلفن رو قطع کردم . گفتم اگر کسی هم زنگ زد شما رو بیدار نکنه
.کیمیا به ناگاه از جا پرید و گفت وای خاک بر سرم. نیما قرار بود زنگ بزنه. و بسوی تلفن دوید و همگی خندیدند
یلدا با خود فکر کرد شاید شهاب هم زنگ زده باشه. البته اگر هم از زنگ زدن به خانه نتیجه نمیگرفت خب به تلفن
.همراه کامبیز زنگ میزد. با اینهمه دلش به شور افتاد
کامبیز گفت چای دوست دارید یا شیر؟
مرسی. چای . راستی آقا کامبیز شما کی اومدید؟
.آخر شب که والله نه نصؾ شب بود
.یلدا جرات نمیکرد راجع به شهاب چیزی بپرسد اما دل توی دلش نبود
مادر کامبیز هم بقدری تعارؾ میکرد که مؽز یلدا حسابی بهم ریخته بود. نمیدانست درست فکر کند و سوالهایی بپرسد
.یا مدام جواب تعارفات را بدهد... و تشکر کند
.بعد از صبحانه یلدا از همه ی آنها تشکر کرد و اجازه خواست تا آنها را ترک کند

romangram.com | @romangram_com