#هم_خونه_پارت_155
کتی با شیطنت خاصی پرسید . هدیه است؟
یلدا ؼا فلگیرانه گفت بله. (اما در یک لحظه از تصور و فکر آندو خواهر خجالت کشید و پشیمان شد.)ا
ضربه ای بدر خورد . مادر کامبیز بود که با یک ظرؾ آجیل وارد اتاق شد و گفت دخترا بیدارید؟
.شما که نمیذارید یلدا خانم استراحت کنند
.کتی گفت مامان یلدا دیر میخوابه. خودش میگه زود خوابش نمیبره
.مادر کامبیز هم به آنها پیوست
کیمیا گفت بابا خوابید؟
.آره مادر و چشم به یلدا دوخت
.هر بار که یلدا چشمش به او میافتاد مجبور بود لبخندی بزند سر را به زیر بیاندازد
کتی رو به مادرش گفت مامان میبینی چه موهایی داره؟ و بعد خطاب به یلدا گفت موهات رو باز میکنی یلدا جون؟
.یلدا مجبور شد گیره ی سرش را باز کند
.کیمیا گفت وای شهاب این خواهر خونده ی خوشگل رو تا بحال کجا قایم کرده بود که هیچی هم ازش نمیگفت و خندید
چهره ی یلدا با شنیدن اسم شهاب رنگ باخت و ناگهان به یاد او و میهمانی اش افتاد. بیاد میترا و اینکه الان آنها
چه میکنند؟ دیگر حواسش به آنها نبود. در یک لحظه عرصه را تنگ یافت و دلش خواست فریاد بزند راحتم بذارید.
میخوام تنها
.اما تنها به زدن لبخندی اکتفا کرد .باشم
.مادر کامبیز بعد از دقایقی در حالی که آنها را ترک میکرد گفت بچه ها من دیگه میرم بخوابم. شاید کامی زنگ بزنه130
.حواستون باشه. یلدا خانم رو هم زیاد بیدار نگه ندارید... شب به خیر
.بعد از رفتن او کتی بسراغ ضبط رفت و آهنگ ملایمی گذاشت تا به جمعشان حال و هوای دیگری بدهد
.در مورد هر چیزی حرؾ زدند . یلدا برای آنها جالب بود و آنده برای یلدا . دوباره حرؾ به شهاب رسید
کتایون گفت راستی عروسی شهاب کی هست؟
یلدا که داشت قالب تهی میکرد گفت عروسی شهاب؟
آره وا مگه خبر نداری؟ میترا رو ندیده ای؟
.یلدا سعی کرد لبخندی بزند و گفت چرا دیده ام
خب دیگه . نظرت راجع به اش چیه؟
خب نمیدونم. درست نمیشناسمش. بد نیست. البته از چه لحاظ.؟
.هر سه خندیدند . یلدا به ظاهر ملایم مینمود ولی دلش میخواست بیشتر راجع به میترا و رابطه اش با شهاب بداند
.کتی گفت البته ببخشیدها . در واقع یک جورایی فامیل میشه. یعنی اون میشه زن داداشت. شاید بهت بر بخوره
.نه...نه اصلا به اش تعصب ندارم
کیمیا زد زیر خنده و گفت میدونی کامی اسمش رو چی گذاشته؟
نه چی؟
.کتایون گفت مارمولک خون آشام
بنظرش اسم خوبی بود.پرسید زیاد میاد خونه تون؟ .یلدا خندید
romangram.com | @romangram_com