#هم_خونه_پارت_132
و همه در جریان هستند. برادر بزرگترم هم شما رو از دور زیارت کرده اند. من دو تا برادر و یک خواهر دارم که
.همگی ازدواج کرده اند . البته خواهرم عقد کرده. در واقع خانواده ام شما رو دورادور میشناسند
.سهیل توضیحاتی راجع به خانواده اش شؽل پدر و برادرهایش محل زندگی و محل کار آنها داد
.خلاصه بطور کلی یک شرح حال تقریبا کامل از خود و خانواده اش به یلدا عرضه کرد
یلدا که دیگر حوصله ی شنیدن نداشت گفت چرا من رو انتخاب کردی؟
.سهیل خنده ای کرد و گفت نمیدونم از همون اوایل که توی کلاس ها میدیدمتون ازتون خوشم اومد
گاهی وقتها مثل بچه ها شیطون میشین و گاهی وقتها واقعا حساب میبرم.(و خندید)ا ...شاید بخاطر چهره تون
یلدا نیز با این که از قبل هم او .سهیل با ساده ترین جملات به راحتی احساسات خود را برای یلدا بازگو کرد
را میشناخت تحت تاثیر سادگی او قرار گرفت و بیاد حرؾ حاج رضا راجع به سهیل زده بود افتاد که میگفت
.پسر ساده و صادقی بنظر میرسه
.سهیل ادامه داد یلدا خانم من خیلی حرؾ زدم . حالا شما یک چیزی بگین
.و بنرمی اتومبیل را در گوشه ی دنجی متوقؾ کرد
یلدا لبخند کم رنگی زد و گفت خب راستش آقا سهیل اگر من پیشنهاد شما رو قبول نکنم چی میگین؟
اما .رنگ از روی سهیل پرید. اما سعی کرد لبخند داشته باشد و تته پته کنان گفت خب ...خب . نمیدونم
.تو رو خدا این رو نگین. داره قلبم وای میسته
یلدا جدی پرسید. فکر میکنید چقدر به من علاقه دارید؟
سهیل نگاه عسلی اش را به یلدا دوخته بود و پشت لبش قطرات ریز عرق جمع شده بود . موهای بلوندش زیر نور
آفتاب برق میزد. آب دهانش را به سختی قورت داد و گفت از این همه وقت که به انتظار صحبت کردن با شما
در این زمینه نشسته ام خودتون باید بفهمید که چقدر بهتون علاقه دارم. راستش هر روز به عشق دیدن شما
.سر کلاس میام. توی هر لحظه فقط به شما فکر میکنم
یلدا گفت میدونستی یک سال از من کوچکتری؟
سهیل گفت میدونم اما چه اهمیتی داره؟ برای شما مهمه که حتما مرد بزرگتر باشه؟
یلدا سوال سهیل را با سوال دیگری پاسخ داد. براتون علاقه ی من مهمه یا نه همین که خودتون به من علاقمندید کافیه؟
سهیل گفت خب معلومه که خیلی دلم میخواد شما هم به من علاقه داشته باشید.اما به شما قول میدم که
.اگر پیشنهاد من رو قبول کنید هر کاری حاضرم بکنم تا خوشبخت باشید
یلدا نگاه سردی به سهیل انداخت . نگاهش چرخی خورد و از پنجره بیرون رفت و بهمان سردی نگاهش گفت
اگر عاشق نباشم چطوری خوشبخت میشم.؟
.سهیل ساکت بود...یلدا هم111
یلدا سهیل را درک میکرد چون خودش هم عاشق بود. هرچند که عشق خود به شهاب را با هیچ عشقی در
دنیا یکی نمیدانست اما بهر حال سعی میکرد سهیل را بفهمد. بنابراین میدانست این لحظات برای سهیل بسختی
میگذرد . بهمین علت سعی کرد جملاتی انتخاب کند تا تحملش راحتتر باشد و گفت آقا سهیل من میخواهم باهاتون
من برای عشق شما و ابراز علاقتون به من احترام قائلم و معتقدم هر )صادق باشم...(لحنش ملایم و مهربان بود
کسی اونقدر خوشبخت نیست که بتونه عاشق بشه. یعنی عشق رو عین خوشبختی میدونم و مثل خیلی ها
romangram.com | @romangram_com