#هم_خونه_پارت_130

.فرناز هم شاد و شنگول بسراغ یلدا آمد و یلدا را در آؼوش گرفت و با هیجان خاصی یواشکی گفت یلدا محم اومده
.یلدا با خوشحالی و هیجان گفت تبریک . تبریک . این دفعه شل بازی در نیاری
.فرناز هیجانزده بود و لحظه ای دهانش بسته نمیشد. ادامه داد فکر کنم این دفعه برای کار مهمی اومده
.پیؽام گذاشته امشب میاد خونه ی ما
یلدا که گویی موضوع به او هم مربوط میشود قیافه اش آنقدر جدی شد که فرناز دستش را گرفت و گفت
...حالا بذار برات کاملا توضیح بدم چی شده
.نرگس هم رسید
یلدا گفت سلام نرگس . چرا دیر کردی؟
نرگس که عصبی بنظر میرسید گفت هیچی بابا چادرم لای در اتوبوس گیر کرد...و در حالی که دنبال پاره گی
.چادرش میگشت تا به یلدا نشان دهد گفت با راننده حسابی دعوا کردم
یلدا که دلش نمیخواست خوشی آنروز را با موضوعی مثل پاره شدن چادر نرگس خراب کند با فرناز همه
.چیز را به شوخی برگزار کردند
یلدا گفت تو خجالت نمیکشی بخاطر یک چادر دعوا میکنی؟ دختر مگه من مرده ام.و در حالی که میخندید گفت
.بابا رفیقت داره پولدار میشه....بهترین چادر دنیا رو برات میخرم109

نرگس نگاه معنی داری به آن دو دوخت و قیافه ای گرفت و گفت چیه ؟ کبکتون خروس میخونه.مردها بهتون خندیده اند؟
فرناز گفت وا یعنی چی؟
نرگس قیافه ای گرفت و در حالی که چادرش را تا میزد گفت خب شما دو تا ؼصه و ؼمتون و همه ی مشکلاتتون
.حول و حوش مردها میچرخه. و موذیانه خندید
یلدا و فرناز بسوی او حمله بردند و با کیؾ و کتابهاشون توی سر و کله اش کوبیدند. قهقهه ی خنده شان توجه
.همه ی کلاس را بسوی آنها جلب کرده بود
یلدا با خنده گفت واقعا که نرگسی بدجنسی هستی.الان اگه بگیم بابا و عموت آشتی کرده اند از خوشحالی
سکته میکنی و به خونه نمیرسی که قیافه ی وارفته ی پسر عموی عزیزت رو زیارت کنی . حالا ما رو مسخره میکنی؟
.آنقدر شاد و خندان بودند که متوجه صدای سهیل نشدند
.سهیل گفت یلدا خانم...یلدا خانم
.سپیده یکی از دوستانشان از وسط کلاس فریاد زد یلدا
یلدا که از شدت خنده از گوشه ی چشمانش قطره اشکی راه گرفته بود به خود آمد و بسوی سپیده نگاه
.سریعی انداخت. و با اشاره ی سپیده به سهیل نگاه کرد و در حالی که مقنعه اش را مرتب میکرد گفت ا....ببخشید بفرمایید
.نرگس و فرناز هنوز در هم گره خورده بودند و صدای خفه ی خنده شان شنیده میشد
سهیل لبخندی شرمگین بر لب داشت. سر پیش آورد و گفت یلدا خانم امروز رو که فراموش نکردین؟
.یلدا گفت نه یادم هست . یک ربع قبل از پایان کلاس من میرم بیرون . شما هم چند لحظه بعد از من بیایید
.چند لحظه رو فراموش نکنید
سهیل که خوشحالی از چهره اش هویدا بود تشکر کرد و سر جایش برگشت. فرناز و نرگس که تازه به حال
.طبیعی برگشته بودند سعی کردند با صورتهای سرخ ومودب بشینند

romangram.com | @romangram_com