#هم_خونه_پارت_128
نه نشد. شهاب دیگه اون شهابی که من میشناختم نیست. حواسش به کار نیست.گاهی از هر فرصتی
استفاده میکنه که از زیر کار فرار کنه و بیاد خونه و یا برعکس گاهی اونقدر سخت بکار میچسبه که فکر
.میکنم میخواد یکجوری از خودش انتقام بگیره. یک روز خوشحاله یک روز با همه سر جنگ داره
حالا فکر میکنین با این اوضاع درسته که شما فقط بفکر آینده ی خودتون باشین؟
یلدا که از صحبتهای کامبیز متعجب بنظر میرسید گفت یعنی شما فکر میکنید مسئول تؽییراتی که در شهاب
بوجود آمده منم؟
.صددرصد
.خب بنظر من شما اشتباه میکنین
.یلدا خانم شما هم مثل شهاب لجبازید. البته ببخشید که این رو میگم
اصلا فرض کنیم که حق با شماست . شما چه پیشنهادی دارین؟
.آهان این شد
.کامبیز به صندلی اش تکیه داد . نگاهش چرخی زد و دوباره روی یلدا ثابت شد
.اتومبیل را کناری متوقؾ کرد و گفت من میگم شما باید باهاش حرؾ بزنید
یعنی چی باید بگم؟
. حرؾ دلتون رو
.یلدا نگاه معنی داری به کامبیز انداخت و گفت حرؾ دل من به درد شهاب نمیخوره
چرا اینطور فکر میکنید؟
بنابر این .چون همین طوریه. آقا کامبیز ،شهاب همه چیز رو خیلی شفاؾ برای من گفته. از همون روز اول
.تصمیمش رو گرفته و اینطور که من اون رو تا امروز شناخته ام کسی نمیتونه نظرش رو عوض کنه
.یلدا خانم فقط شما میتونید اون رو از ازدواج با میترا و آینده ای که پدر میترا براش رقم زده منصرؾ کنید
کینه ای عمیق در دل یلدا جوشش گرفت . قیافه ی حق به جانبی بخود گرفت و گفت آقا کامبیز ازدواج
.شهاب و میترا به من ربطی نداره. من نمیتونم کاری بکنم. و نمیخوام کاری هم بکنم
اگر شهاب اونقدر احمقه که بخاطر چه میدونم بقول شما احساس دین و عذاب وجدان میخواد با دختری
.مثل میترا که فکر میکنم هیچ جور مثل شهاب نیست زندگی کنه پس بهتره اینکار رو بکنه
کامبیز ابروها را بالا انداخت و سری تکان داد و یلدا را نگاه کرد وثانیه ای بعد گفت شما هم رفتار شهاب
.رو تلافی کنید . ولی بدونین این قصه پایان خوبی نداره
.یلدا از اشاره ی صریح کامبیز ؼمزده به مقابلش چشم دوخت
.کامبیز ادامه داد همه چیز بستگی به شما داره
پس بذارین چیزی رو بهتون بگم . شاید اصلا شهاب مجبوره که با میترا ازدواج کنه. چه میدونم...اون وقتی که
.دوتایی به مسافرت رفتند. ما نمیدونیم بینشون چی گذشته
.کامبیز متوجه منظور یلدا شده بود. سری تکان داد و خندید و گفت نه نه.یلدا خانم اشتباه میکنید
.معلومه هنوز شهاب رو نمی شناسید.اولا که میترا تنها نبوده و پدرش هم توی این مسافرت بود
بعد هم از قرار معلوم میترا هر تلاشی که برای تحمیل خودش به شهاب کرده بی ثمر بوده. بعد از اون مسافرت
romangram.com | @romangram_com