#هم_خونه_پارت_123

در میان اشکها لبخند زد و با حسرت جای انگشتهای شهاب را لمس کرد و بوسید روزها و شبهای بیرحمانه ای بر یلدا
روزهایی که سعی .میگذشت. روزهایی که امید در دلش رنگ باخته بود
میکرد احساس را زیر نگاه عاقلانه له کند و از بین ببرد. حالا که فهمیده بود تصمیم شهاب برای آینده اش حتمی است
و حتی عشق آتشین و نگاههای پر سوزش او را منصرؾ نمیکند. تلاش میکرد تا رفتار عاقلانه ای داشته باشد
تا تصمیم عاقلانه ای بگیرد و دل را زیر پایش نابود کند. اما همین تصمیم و اراده کافی بود تا از او باز هم موجودی
زرد و نزار بسازد. باز هم برق زیبای چشمهایش بی فروغ شده بود و باز همه ی دوستانش بر آنهمه کسالت و
.عزلت خرده میگرفتند
.چهار روز از برخورد یلدا و شهاب میگذشت. هر دو سکوت کرده بودند و هر کدام به نوعی تصمیمش را گرفته بود
یلدا دیگر وانمود نمیکرد بلکه دلش نمیخواست حرؾ بزند. سعی میکرد ا و را کمتر ببیند. عاجزانه بخود میگفت103

.باید عادت کنم . باید تمرین کنم و باید به نبودش فکر کنم. و با همین تفکرات دوباره اشکها سرازیر میشدند
.از جمله ی آخر شهاب فهمیده بود که شهاب به دفترچه ی خاطراتش دسترسی داشته و حتما آنرا خوانده
.از خودش خجالت میکشید . دوست نداشت شهاب از عشق او با خبر شود در صورتی که خودش عاشق نیست
36فصل
.پنجمین روز بهمن ماه بود. آنروز قرار بود تئاتر دانشجویی برگزیده انتخاب شود
.دو گروه از رشته های مختلؾ شرکت میکردند و به ترتیب اجرا میکردند. قرار بود پس از اجرا هم بهترینها انتخاب شوند
یلدا که از تماشای تئاتر بسیار لذت میبرد به فرناز گفته بود سریعتر در سالن نمایش جا بگیرد و خودش با نرگس قدم زنان
.و صحبت کنان بسوی سالن میرفتند
.دم در سالن آنقدر شلوغ بود که به زور داخل شدند
.سهیل اولین آشنایی بود که دیدند
.سهیل گفت سلام خانمها
.یلدا و نرگس هم گفتند سلام .سلام
...سهیل ادامه داد فرناز خانم اولین ردیؾ جلو نشسته اند. دنبال من بیایید لطفا
نرگس و یلدا بدنبال او راه افتادند. نرگس زیر گوش یلدا گفت دلم برای این بیچاره میسوزد. این همه محبت داره
.و مدام بلاتکلیفه
.یلدا با جدیت گفت دلت نسوزه. اینطور که پیداست شانس خوبی داره
.نرگس جدی شد و گفت یلدا از این ؼلطا نکنی ها. بخاطر لجبازی با شهاب زندگیت رو خراب نکنی
نگاه خیره نرگس آنقدر جدی بود که یلدا از داشتن دوستی مثل او که مانند خواهری دلسوز برایش خط و نشان
.میکشید و خوب و بد را متذکر میشد احساس خوشبختی کرد
.سهیل گفت یلدا خانم بفرمایید اینجا
یلدا و نرگس تشکر کنان کنار فرناز جای گرفتند و سهیل هم کنار یلدا روی صندلی نشست. فرناز با هیجان کودکانه ای
سر جایش خم وراست میشد و تا فرصتی میافت شکلک خنده داری برای یلدا در میاورد و اشاره به سهیل که
.آقا منشانه کنار یلدا نشسته بود میکرد
سهیل سر را کنار گوش یلدا آورد و پرسید یلدا خانم شما دیگه پیش پدر زندگی نمیکنید؟

romangram.com | @romangram_com