#هم_خونه_پارت_12

لیوان یکبار مصرؾ که حالا خالی از شیر موز شده بود در دست های یلدا مچاله میشد و سر و صدای گوش خراشی تولید
میکرد که با ضربه ای از سوی فرناز به سکون رسید.آن سه نفر بر سر میز شیشه ای گرد متعلق به یک بوفه ی آب میوه
فروشی واقع در گوشه ی دنجی از پارک کوچک نزدیک دانشکده شان بود نشسته بودند
.
یلدا تمام ماجرا را مفصل تر از آنچه بود برای دوستانش تعریؾ کرد .هر کدام به نوعی در فکر بودند که باز یلدا صدای
ولش کن این بیچاره .لیوان خالی را درآورد .فرناز این بار محکم تر از قبل روی دست یلدا کوبید و گفت : "اه ... بسه یلدا
رو ! سرمون درد گرفت
سپس رو به دوستانش گفت :"بچه ها حالا که چیزی نشده چرا این قدر تو فکرید ؟
به نظر من بهتره باهاش ازدواج کنی ! دیوونه جون .میدونی چقدر :" فرناز به یلدا نگاه کرد و با لحنی شوخ ادامه داد
ثروت گیرت میاد ؟! " و خندید
.
نرگس جدی تر بود .گفت : "ولی به نظر من یلدا جون بهتره به حاج رضا بگی نمیتونم قبول کنم .آخه بابا یک عمر زندگیه
! "
فرناز گفت :"وا ! کجا یک عمر زندگیه ؟! شش ماه که جیزی نیست
! "
نرگس جواب داد :"بابا شما هم یه چیزی میگین ! مگه میشه فقط برای شش ماه زندگی ازدواج کرد ؟! فکر میکنم حاج
رضا عمدا این طور گفته که یلدا قبول کنه والا اگه یلدا ازدواج کنه دیگه مگه بچه بازی که بعد از شش ماه برگرده سر
خونه ی اولش ؟
"11

فرناز گفت : " آره .اینم یه حرفیه ! اگر پسرش طلاقت نداد چی ؟
"
یلدا گفت : " اما حاج رضا دروغ نمیگه
!! "
نرگس پرسید :"چه قدر بهش اعتماد داری ؟
! "
یلدا پرسید :" به کی ؟
یلدا گفت :"خیلی زیاد به حرؾ های حاج " !نرگس جواب داد :"به عمه ی من ! خب حاج رضا رو میگم دیگه دختر "
آره خب.حاج رضا خیلی مطمئن حرؾ _ "یعنی همه ی حرؾ هایی رو که زده قبول داری ؟:"نرگس گفت "رضا مطمئنم
. میزد که منو خیلی دوست داره .دروغ هم نمیگه
نرگس پرسید :" خب پس دردت چیه ؟
دیگه دردت چیه ؟ .فرناز گفت :" آره "
هرکسی ممکنه اولش بترسه .اما تو ! نرگس گفت :"خب این که طبیعیه ! اصلا نمیخواستم به این چیز ها فکر کنم.میترسم
قضیه ات فرق میکنه .باید بیشتر دقت کنی

romangram.com | @romangram_com