#هم_خونه_پارت_108
نرگس و یلدا با هم به راه افتادند . آنها وقتی تنها بودند جدی تر صحبت میکردند و یلدا از احساساتی که مدام
.درگیرشان بود بیشتر حرؾ میزد
نرگس پرسید راستی یلدا شهاب از مسافرتش هیچی نگفت؟
.نه هیچ چیز
یعنی در مورد میترا و این که اون رو همراهش برده هم چیزی نگفت؟
.یلدا پوزخندی زد و گفت نه اصلا
چرا خودت نمیپرسی؟
فکر میکنی به چی میرسم؟ به یک مشت چرندیات که میدونم فقط ناامیدم میکنه. میدونم جوابی که بهم بده دوباره
خواب و خوراک رو ازم میگیره. من هم میترسم و هیچ چیز نمیپرسم. میدونی نرگس گاهی ندونستن بهتر از
.دونستنه
آره اما بالاخره که چی؟ یلدا با خودت رو راست باش و سعی نکن خودت رو گول بزنی. سعی کن بفهمی قصد
نهایی اون چیه. یلدا تو اینطوری تمام موقعیتهای خوب رو از دست میدی. شاید اگر چشمات رو باز کنی و
.بجز شهاب آدمهای دیگه رو هم ببینی بتونی خوشبختی ات رو تضمین کنی
یلدا که از این صحبتها کمی ترسیده بود و دوباره دنیای خیالات و رویاها را بیرنگ میدید ناخواسته مضطرب
.شد و گفت نرگس بنظر تو چه کاری از دست من ساخته است؟بجز انتظار کشیدن
چرا باهاش حرؾ نمیزنی؟
آخه چی بگم؟
.همه چیز رو
یلدا زهر خندی زد و گفت یعنی بگم دوستش دارم؟
چه اشکالی داره . اینطوری همه چیز روشن میشه نرگس تو متوجه نیستی . من نمیتونم حرؾ دلم رو به اون بزنم و انتظار
داشته باشم اون همون جوری که من میخوام
.عمل بکنه. تو نمیدونی اون چقدر مؽروره
چرا اون باید جوری که تو میخوای عمل کنه؟ اون در واقع کاری رو میکنه که باید بکنه. تو میگی شهاب مؽروره؟ تو که
.مؽرور تری
اونقدر مؽروری که به گفته ی خودت چند بار به زبانهای مختلؾ ازت پرسیده چیکار میخوای بکنی. کسی توی
زندگیت هست یا نه؟ خب عزیز من وقتی خودت از جواب درست دادن طفره میری دیگه از اون چه انتظاری داری؟
ببینم میخوای شهاب رو دو دستی تقدیم میترا کنی؟ میخوای برای اینکه خودت رو نشکونی همینطور فیلم بازی کنی
و به روی خودت نیاری که داره وقتت تموم میشه؟
چهره ی متفکر یلدا که در هم بود به سفیدی گرایید و گفت به خدا نرگس تموم این چیزهایی رو که تو میگی خودم
بهشون فکر میکنم . خیلی وقتها به خودم میگم بهتره کاری بکنم تا شهاب رو از دست ندم. اما وقتی میبینمش
چنان به لرزه و تته پته میافتم .چنان نفسم قطع و وصل میشه و صدای قلبم رو میشنوم که به خدا همه چیز رو
.فراموش میکنم. نرگس اگه اون به من مستقیما بگه که من رو نمیخواد به خدا داؼون میشم
یعنی واقعا نمیتونم حتی توی ذهنم تصور کنم که چه اتفاقی ممکنه بیافته. نرگس اگه واقعا بعد از سه ماه مجبور بشم
.به خونه ی حاج رضا برگردم از ؼصه دیوونه میشم و میمیرم
romangram.com | @romangram_com