#هم_خونه_پارت_100
.شهاب صندلی را کنار کشید و همانجا توی آشپزخانه نشست. گویی داشت فکر میکرد چرا به آشپزخانه آمده است
.خواب از سرش پریده و افکاری مؽشوش سراعش آمده بود
پایان صفحه 121
روز شانزدهم دی ماه با این که یلدا شب گذشته تا دیر وقت بیدار بود اما صبح هم حال خوابیدن نداشت. آفتاب کمرنگی
توی اتاقش
خودنمایی میکرد. یلدا لحاؾ را تا نیمه ی صورت بالا کشیده بود و دلش میخواست مدتها در همان حالت بماند و در
خیالات خوش لذت
ببرد. وقتی به یاد تعطیلات ده روزی میان ترم افتاد خوشحالتر در رخت خوابش جابجا شد و با خودش گفت امروز باید
نرگس اینا رو
.ببینم تا یک برنامه ریزی حسابی با هم بکنیم تا این هفته رو الکی از دست ندیم
.لحاؾ را کنار زد و یک لحظه یاد شب گذشته افتاد. وای چه احساس شوقی سراسر وجودش را فرا گرفت
.گویی دلش میخواست پر بکشد و یا این که تا آخر دنیا بدود و خسته نشود . از پنجره بیرون را تماشا کرد
.برفها آب میشدند و دیگر نمیبارید و آفتاب بیرون زده بود
.یلدا با عجله لباس پوشید و از اتاقش بیرون آمد . شهاب روی کاناپه خوابیده بود
یلدا با تعجب در دل گفت چرا هنوز نرفته؟ چرا اینجا خوابیده ؟
.آرام از کنارش گذشت و به آشپزخانه رفت و صبحانه را تدارک دید. دوست داشت صبحانه را در کنار هم بخورند
.شهاب با ظاهری پریشان در آستانه ی در ظاهر شد و نگاهی به میز صبحانه انداخت که با سلیقه ی خاصی چیده شده بود
عطر خوش چای تازه دم اشتها را تحریک میکرد و حکایت از آؼاز یک صبح با نشاط داشت. شهاب خیره به یلدا به تماشا
.ایستاده بود و حرؾ نمیزد
بیدار شدی؟ چرا وایستادی . صبحانه نمیخوری؟ . یلدا که تازه متوجه او شده بود گفت سلام
...شهاب بدون اندیشیدن به سوال یلدا فکرش را بر زبان آورد وگفت گاهی من رو به یاد مادرم میاندازی
یلدا دست از کار کشید و ایستاد. لبخندی زد و گفت شاید برای اینه که هر دختری گاهی وقتها مثل مادرش میشه. خب اکثر
.مادر ها هم شبیه همند
.شهاب ابروها را بالا انداخت و صندلی را عقب کشید و در حالی که مینشست گفت نمیدونم. شاید درست میگی
.یلدا چای خوش رنگی برای شهاب ریخت و روی میز گذاشت. چای خودش را هم ریخت و نشست84
شهاب فنجان را برداشت و گفت امروز کلاس نداری؟
.یلدا با لبخندی شیطنت آمیز گفت تعطیلات میان ترمه
آره. یادم نبود. چند روزه؟ .آخ
.تقریبا ده روزی میشه
.پس حسابی استراحت میکنی
.آره . وقتی امتحان میدادم میگفتم اگه تموم بشه یک هفته میخوابم. اما امروز نتونستم حتی ده دقیقه بیشتر از همیشه بخوابم
.دوست دارم کارهای تازه ای بکنم
مثلا ؟
romangram.com | @romangram_com