#گوتن_پارت_80
نیروان باز هجوم برد سمتش که پسره که تا چند دقیقه پیش انگار رو به موت بود یهو انگار جون گرفته باشه از ترس شروع به دوییدن کرد و به شماره نکشیده دور شد.
وقتی نیروان اومد سمتم عصبانیت از صورتش می بارید. یه هاله محو سرخ گوشه ی چونه اش خود نمایی می کرد که نشون می داد اگه بیست تا زده یکی هم خورده.
من همچنان مات و مبهوت و همون طوری هندزفری به دست داشتم نگاش می کردم.
نمی دونم تو قیافه ام چی دید که حالت اش عوض شد و چشماش رگه های خنده گرفت.
با صدای مثلا جدی اش که کم و بیش خنده توش موج می زد گفت:
-آهای، خانوم! سینما تموم شد. فک رو ببند!
لبام رو جمع کردم و تکونی به خودم دادم. بالاخره زبونم رو به حرکت در آوردم:
- چی شد؟
خندید.
- خانوم رو باش! به خاطر کی رفتم دعوا کردم هنوز نفهمیده جی به چیه اصلا چی شد کی بود کی اومد.
تعجب کرده بودم اساسی! یهو چه لحن اش صمیمی شد! احساس پسرخالگی می کرد، اینو مطمئن بودم.
با اون قیافه ی خشک و سردی که صبح ازش دیدم زمین تا آسمون فرق داشت.
romangram.com | @romangram_com