#گودبای_تهران_پارت_9

از زندگیم بدم میاد ، مثل همیشه سرمو رو به آسمون کردمو گفتم: خدایا خودت خوب میدونی که من از مال حروم متنفرم ولی چیکار کنم که از بچگی تو شکمم ریختن!



با دستم اروم به اب صافه استخر موج دادم!

تو فکر بودم ، فکره زندگیم! این که اخرش قراره به کجا برسم ، سهیل چی میشه؟ چقدر امروز ضدحال بدی خوردیم!

توهمین فکرا بودم که صدای پر جذبشو شنیدم: نازنین؟ چرا اونجا نشستی؟

سرمو اوردم بالاو به چشمای سبزش نگاه کردم گفتم: همینجوری

گفت: پشت سرتو دیدی؟

-نه مگه چخبره

با لبخند نگاهم کرد

با تعجب سرمو برگردوندم ، با دیدن سگ سیاه زشتتت که بی قلاده پشتم وایساده بود جیغم به اسمون رفت ، تند دوییدم سمت بابامو سفت بغلش کردم گفتم: این چرا بازههههه؟ پس قلاددددش کو

خندید ، ی سوت زد که باعث شد سگه بره سمت ته حیاط تو خونش

اروم از بغلش اومدم بیرون

بابا: اون دیگه به تو حمله نمی کنه ، دیگه تورو غریبه نمیدونه پس لازم‌نیست ازش بترسی


romangram.com | @romangram_com