#گودبای_تهران_پارت_141
نصرت با خنده گفت: ورپریده لهم کردی
صورتشو گرفتم زیر لگد بوس
-واااای نصی نمیدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود ، اصلا خونه بدون تو هیچ صفایی نداشت
نصرت: نمیدونی دخترم چقدر دلم برات تنگ شده بود چقدر دلم برای این خونه و اقا تنگ شده بود
لبامو کج کردمو گفتم: نصی بی اجازت شوهرکردم
خندید گفت: این چه حرفیه میزنی عزیزم اتفاقا خیلی حرص خوردم از اینکه نتونستم تو مراسم خاستگاریت باشم بعدشم اینکه انشاللههههه که خوشبخت میشی
لبخند تلخ زدمو گفتم: سپاس عالیجناب نصرت
خیلی انرژی گرفتم از وجود نصرت
اصلا هروقت نصرت میبودا من جلوی سیاوش کم نمی اوردم
همیشه پادرمیونی میکرد
خونمونو روشن میکرد با وجودش
داشتیم با هم حرف میزدیم که سیاوش اومد تو اشپزخونه گفت: نازنین حاضر شو باید بریم بیرون
-کجا؟
romangram.com | @romangram_com