#گودبای_تهران_پارت_11
با لبخند گفتم: سلام نُصرت پنجه طلا
خندید گفت: شیطون خانم برو لباساتو عوض کن غذا حاضره
-گشنم نیست بیخیال شام
+اِ چراا؟ باز رفتی هله هوله خوردی؟
-نه نصی قربونت اینارو بیخیال اصلا به من بگو ببینم بابا امشب میخواد بره جایی؟
+اره چطور؟
-هیچی تیپ زده
+اقا که همیشه خوش تیپ هستن
-اره میترسم یهو مجبور شیم رخت دومادی واسش بخریم
نصرت خندید گفت: چرا که نه ، تنهایی ماله خداس
اصلا خندمنگرفت ، اگه بخواد ازدواج کنه منم با سهیل فرار میکنم ، تحمل این خونه به اندازه کافی برام سخت هست!
از پله ها رفتم بالاو مستقیم وارد اتاقم شدم...
لباسامو با لباس خونه عوض کردم
romangram.com | @romangram_com