#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_28
با نگاه غمگینم بهش زل زدم که دوباره گفت :
- حس می کنم عوض شدی پرین. نگاهت دمغ و گرفته است.
باخودم گفتم اگه توام بفهمی ... .من نیاز دارم که تو بفهمی ... .پس گفتم.
همه چیز رو از اول برای تارا تعریف کردم. از نامردی شایان. از حرف های پدربزرگم و پرهام. همه چیزی رو براش تعریف کردم. تارا که از شنیدن حرف
هام ناراحت شده بود گفت :
- خدا اون نامزدتو لعنت کنه. برای چی این کارو باهات کرد ؟!
اشک هامو پاک کردم و با ناراحتی گفتم :
- نمی دونم!
- حالا می خوای چی کار کنی پرین ؟!
- نمی دونم.مامانم اینا گفتن آزمایش بده تا ببینیم خدا چی می خواد.
تارا دستم رو گرفت و با مهربونی گفت :
- ناراحت نباش خدا بزرگه. من هم اگر خودت بخوای در رابطه با تو با بابام صحبت می کنم شاید بتونه یه کاری واست کنه. آشنایی چیزیی.
کمی مکث کردم و بعد گفتم :
- فردا باید برم دادگاه. باید از شایان شکایت کنم اما نمی خوام خانوادت چیزی بفهمن. اینجا رو هم خیلی بلد نیستم.کمکم میکنی؟
- البته هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم. نگران نباش تا تو نخوای نه به بابام نه به کس دیگه ای چیزی نمیگم.
توخونه ی تاراجام راحت .خانوادش هوامودارن وخیلی خوب باهام برخوردمیکنن.طوریکه شرمندشون میشم.امابازحس غربت داشتم...دنبال خونمون
بودم که توش راحت باشم وبوی اشنایی بده...تاکی باید به این وضعیت ادامه داد.بایدزودترتکلیفمومشخص میکردم.بااصرارمن همون روزاول به دادگاه
رفتیم وشکایتمومطرح کردم.به پیشنهادتارابایه وکیل باتجربه مشورت کردیم.اماحرفی که اززبان وکیل شنیدم چیزی نبودکه انتظارداشتم اون گفت
- حتی اگه گروه خونیامشابه باشه تاشایان اعتراف وتاییدنکنه ادعایتون ثابت نمیشه.جمله ی اقای مقدم توسرم رژه میرفت.بااین حساب تمام برنامه
هاونقشه هام نابودشده بود...باورم نمیشه.معلومه اون اعتراف نمیکنه اگه می خواست اعتراف کنه که این بازی وبامن را نمینداخت.
اقای مقدم پیشنهاددادکه حتما"ازوکیل استفاده کنم.درحالیکه باشرایط مالی که داشتم این غیرممکن بود.
تارارفته بوددانشگاه ومن تواتاقش تنهانشسته ام وفکرمیکنم.به ایندم ، به سرنوشت خودمواین بچه که میشدتاوان رسوایی ام شایان هرگززیرباراین
بچه نمی رفت واونم میشدیکی مثل من باهزارتاحرف ریزودرشتی که پشت سرش وحتی روبه روش زده میشد.بیشترازخودم دلم واسه اینده ی این
بچه میسوخت.. ، ، اینده ی گنگ ومبهمی که درانتظارش بود.سرموتکون میدم تاافکارمزاحم وازذهنم دورکنم ... هندزفریمو توگوشم میزارمو وسعی
میکنم باگوش دادن به یه اهنگ ملایم کمی ارامش بگیرم
من که باورم نمیشه رفتی ازتوخاطراتم
romangram.com | @romangram_com