#گناه_من_رسوایی_نیست_پارت_1


مقدمه

وقتی به لحظاتی می اندیشم که ازحضورادمها

فقط عکسی ومشتی خاطرات خوب وبدبه یادگارمیماند

وبغض هادرگلوفشرده میشوندبرخودمیلرزم

به راستی بایددرانتظارروزهایی نشست که

حسرت یک نظردردل بماند

ای کاش قدرلحظه های درکنارهم بودن را

می دانستیم وچشمه محبت دروجودمان می جوشیدتابعدها

برخاطرات گذشته به خاطراعمال نکرده وحرف های نگفته

های های نمیگریستیم ... ...

می خندم

کبریت هم ندارم

داغ هم نیستم

دیگربه یادتوهم نیستم

سردشده ام سردسردنمیدانم شاید ...

شایددق کرده ام

کسی چه میداند

بی حسم کردی نسبت به تمام حس های دنیا





نگاه خیره ام و به آوید میدوزم . پلک های خسته اش روی هم افتاده .لبخند میزنم . تمام تلاشی که برای نخوابیدن داشت بی نتیجه مونده بود و باز

هم خواب به چشمای دوست داشتنیش غلبه کرده بود .

عالم بچگی ... بچگی . به یاد بچگی ها آهی می کشم .

به یاد ایامی که بی دغدغه می گذشت و کل حسرتمون میشد داشتن کاسه بشقابای رنگی و پلاستیکیِ بیشتر تو خاله بازی ... اون زمان که به

دنبال بزرگ شدن بودیم نمی دونستیم بزرگی پر از دغدغه هست ... بدون اینکه از این بزرگی چیزی بدونیم دنبالش کردیم و بزرگ شدیم ... غرق


romangram.com | @romangram_com