#گلهای_باغ_سردار_پارت_96
شقایق کمی جا به جا شد و گفت: بله. راستش قبلا را نمیدونم؛ اما از بعد اون اتفاق اولین بار بود که اینهمه وقت صرف خرید کردم.
فریدون خان گفت: کاش میگذاشتی دخترها بمانند و کمکت کنند.
شقایق صادقانه توضیح داد: نه، نیازی نبود آنها مسافرتشان را برای این کار بهم بزنند.
فریدون خان سری تکان داد و گفت: البته اگر تو هم میخواستی مادرشون نمیگذاشت.
شقایق لبخند تلخی زد که از دید شوهر خواهرش پنهان نماند.
فریدون خان ادامه داد: از خواهرت دلگیر نشو، اون اخلاق خاصی داره. میشه گفت، اون به تنها کسی که اهمیت میده لاله است.
شقایق با دهان باز به مرد روبرویش چشم دوخت.
او که تعجب شقایق را دید لبخند زد و گفت: من و لادن اصلا برای خواهرت مهم نیستیم. به همین دلیل لادن اینطور سرکش شده. اون تمام تلاشش را میکنه که توجه مادرش را جلب کنه؛ اما هنوز موفق نشده.
romangram.com | @romangram_com