#گلهای_باغ_سردار_پارت_94
داریوش وحشت زده به شقایق نگاه کرد او که نمیدانست این مرد چقدر راجع به شقایق اطلاعات دارد، از دعوت او به سر میزشان پشیمان شد. از طرفی شقایق رنجیده بود. این مرد قصد داشت، انتخاب غلطش را زیر سوال ببرد. شقایق دوست نداشت، دیگران او را برای انتخاب فرهاد سرزنش کنند. داریوش که نمیخواست هومن وارد جزئیات شود، مداخله کرد: راستش آن فرد در اصل مناسب شقایق نبود و ما تصمیم گرفتیم، آن قرار رو بهم بزنیم. البته شقایق اصلا دوست ندارد، در این مورد هیچ صحبتی بشه.
شقایق با قدردانی به برادر بزرگش نگاه کرد. هومن که از شنیدن این خبر خوشحال شده بود. نگاه خریداری به شقایق که با چنگالش بازی می کرد، انداخت: که اینطور... نادونی من رو ببخشید، نمیخواستم ناراحتتون کنم... راستش وقتی اون حلقه معروفتون رو توی دستتون ندیدم، باید حدس میزدم.
داریوش دیگه نمیدونست چطور جلوی فاجعه را بگیرد.
هومن رو به داریوش ادامه داد: تا آنجا که میدونم شما یکی از مخالفان سرسخت این ازدواج بودید. پس حالا از این موضوع راضی هستید.
داریوش که از وارد شدن این جوان به جزییات میترسید. سعی کرد، هر طور هست جلوی او را بگیرد. پس سخن او را اصلاح کرد: سوءتفاهم نشه، شقایق خودش نامزدی را بهم زده و صحبت در مورد اون اشتباه ناراحتش میکنه.
هومن هشدار داریوش را دریافت: بله متوجه هستم. بازم معذرت میخوام. هم مزاحم صبحانه خوردنتون شدم و هم خاطره بدی را به یاد شقایق خانم آوردم. راستش مدتی است که از کوروش بیخبرم خوشحال میشم، در فرصتی مناسب همه خانواده محترمتان را دوباره زیارت کنم؛ اگر اجازه بدید از حضورتان مرخص شم.
داریوش خیالش راحت شد که او نمیخواهد، بحث را ادامه دهد: من هم از دیدن شما خوشحال شدم، به کوروش میگم که با شما تماس بگیره.
دو مرد با هم دست دادند. هومن روبه شقایق کرده با خوشرویی گفت: خوشحال میشوم، شما را هم دوباره ببینم خانم سردار.
romangram.com | @romangram_com