#گل‌های_باغ_سردار_پارت_153

مریم خانم انگشت ظریفش را روی صفحه موبایل کشید و گفت: سلام عزیز مادر.

از آن طرف خط صدای آرام مردی به گوش شقایق که از همه به مادر نزدیکتر بود رسید؛ اما کلمات او نامفهوم بود و شقایق نخواست که با نزدیک کردن گوشش صدای برادر را بهتر بشنود. برای او اردشیر نیز عضوی از آن خانواده توطئه‌گر بود. فقط شقایق نمی‌دانست که این یکی برادر چقدر در نقشه‌های خانواده‌اش بر علیه اودست دارد.

مریم خانم با اشتیاق جواب داد: حالت خوبه مادر؟

صدای خفیفی به گوش شقایق رسید: خوبم...

سپس مریم خانم گفت: ما هم خوبیم قربونت برم.

و ادامه داد: بچه ها همه امشب اینجا هستند عزیزم. همه خوبن و به تو سلام می‌رسونن.

و بعد از مکث کوتاهی اشکی را که از چشمانش سرازیر شده بود با نوک انگشت پاک کرد: دل ما هم برات تنگ شده. کاش تو هم اینجا بودی.

اردشیر پاسخی داد که شقایق نشنید.اما عکس العمل مادرش دیدنی بود.


romangram.com | @romangram_com