#گل‌های_باغ_سردار_پارت_143

در همین وقت تلفن کوروش زنگ خورد و او بلافاصله جواب داد: سلام داداش، دارم راه می‌افتم.

بعد از مکث کوتاهی که نشان می‌داد داریوش در حال صحبت است گفت: نه خیالت راحت باشه. مشکلی نیست. راستش پسر عمو دیشب پشت در خونه بابااینا خوابیده بود و صبح اول وقت این خواهر خوشگل ما رو وحشت زده کرد. آمدم راهیش کنم بره. الان هم دارم راه می‌افتم زود میام فعلا خداحافظ.

با قطع شدن تلفن یکبار دیگر هر سه لبخند زدند و کوروش به سرعت رفت تا به کارش برسد.

***

همان‌طور که مریم خانم گفته بود، ساعت نه شب به خانه رسید.

آمدن او و دخترهایش دوباره خانه را شلوغ و پر سروصدا کرد. بعد از بازدید اتاق شقایق و اظهار نظرهای موافق در مورد تغییر دکوراسیون آن مراسم سوغاتی دادن، مثل هر سال یک ساعتی وقت گرفت.

شقایق با دیدن آن‌ها هم خوشحال بود و هم از این‌که لاله و لادن و همین‌طور دو خواهر بزرگترش اصلا به روی خودشان نمی‌آوردند، در این مدت چقدر به او دروغ گفته‌اند عصبانی بود؛ اما دیدن مریم خانم برعکس جان تازه ای به او داد و شقایق از لحظه‌ی ورود او تا وقت شام یک لحظه هم از مادرش جدا نشد.

وقتی شقایق کادوهایش را به اتاق خود برد. داریوش از فرصت استفاده کرد و موضوع ملاقات‌شان را با هومن شاکری برای مادر و خواهرهایش گفت و زمانی که شقایق از اتاق بیرون آمد. با سکوت سنگینی در بین جمع مواجه شد: چیزی شده؟


romangram.com | @romangram_com