#گلهای_باغ_سردار_پارت_142
با شنیدن صدای کوروش شقایق آرامتر شد و با خیال راحت وارد آشپزخانه شد. با تعجب دید که فقط پدرش و کوروش در آشپزخانه هستند و اثری از فرهاد نیست.
کوروش با دیدن او لبخندی زد وگفت: صبح بخیر. کجایی کوچولو؟
شقایق او را بوسید وگفت: سلام. اون رفته؟
کوروش و همایون خان با شنیدن این سئوال قهقهای سردادند.
همایون خان در بین خنده گفت: فرهاد یک کمی کار داشت. مثل اینکه یکی از دوستهاش بیمارستان بستری شده. رفت که به او سر بزنه.
شقایق دستهایش را بهم کوبید و گفت: پس امروز برنمیگرده؟
کوروش با لبخند زیبایی جواب داد: شاید تا چند روز نیاد عزیزم، نگران نباش، حالش خوبه.
و هر سه از این شوخی خندیدند.
romangram.com | @romangram_com