#گلهای_باغ_سردار_پارت_137
کوکب خانم با زحمت از زمین برخواست و دکمه خاکستری آیفون روی دیوار را فشرد: سلام آقا بیدار شدید... نگران نباشید شقایق خانم تنها بوده آمده اینجا. داشتیم چایی میخوردیم.
همایون خان گفت: شقایق بابا بیا خونه، مهمون داریم. کوکب تو هم بیا.
صدای همایون خان که قطع شد. شقایق و کوکب با تعجب به هم چشم دوختند و کوکب زودتر پرسید: مهمون؟ کی میتونه باشه؟ وقتی مادرت نیست، معمولا مهمون هم نداریم.
شقایق هم به اندازه کوکب کنجکاو بود، بداند، چه کسی این وقت روز به خانهیشان آمده، پس جواب داد: بیا بریم ببینیم کیه؟
بعد از بابا کریم خداحافظی کرد و از اتاق خارج شد.
میهمان ناخوانده کسی نبود، جز فرهاد. مردی که از روز اول شقایق را ترسانده بود و حالا که او میدانست که آنها با هم نامزد نیستند. نفرت نیز به حس ترسش اضافه شده بود.
فرهاد با دیدن او از جای برخواست و دست لاغرش را به سمت شقایق دراز کرد. شقایق به پدرش که مشغول تماشای تلویزیون بود، سلام کرد و دست دراز شده فرهاد را ندیده گرفت. کنار پدر جایی که نتواند فرهاد را ببیند نشست. کوکب هم بدون توجه به او به آشپزخانه رفت تا وسایل پذیرایی را فراهم کنه.
فرهاد بی اعتنا به توهین دختر عموی زیباش جایش را عوض کرد و روبروی او نشست و با پرویی گفت: با باغبان چایی میخوردی؟ فکر میکردم توی خوردن وسواس داری و هرجایی خوراکی نمیخوری؟
romangram.com | @romangram_com