#گلبرگ_پارت_90
_پسر خوبیه گلبرگ...مهربونه...بهم توجه میکنه چیزی که همیشه عقدشو داشتم...اما می ترسم...می ترسم بهش دل ببندم...می دونم بهم علاقه داره اما...
_منم می ترسم...ما هیچ وقت کسی رو تو خلوتمون راه ندادیم ...سخته...یه جورایی باید ریسک کنیم...
_من بیشتر از خودم می ترسم گلبرگ...به پارسا بیشتر از خودم اعتماد دارم...
_بذار زمان همه چیزو جلو ببره...بلند شو شام اماده کنیم بچه ها گرسنه ان....
_قبول باشه
تسبیح فیروزه رنگ الهه را برداشت داخل انگشتانش پیچاند سرش را به سمت چارچوب در چرخاند تبسمی کرد:ممنون
_تا حالا نماز خوندنتو ندیده بودم
میان ذکر الله اکبرش مکثی کرد :تو خلوت خودم راحترم
_خیلی چیزا باید ازت یاد بگیرم...بیرون منتظرتیم
ب*و*سه ای بر مهرش زد سر بلند کرد:سجادمو جمع کنم میام
_می خواستم باهاتون مشورت کنم
الهه سینی چای را به دستان امیر پارسا داد کنار او جاگیر شد به دهان امیر سام چشم دوخت
_چیزی تا تعطیلات عید نمونده...راستش دوست دارم چند روزی بچه ها رو جایی ببریم تا حال و هواشون عوض شه...
_خوبه... خیلی وقته مسافرت چند روزه نرفتن...روحیه شونم عوض میشه...اما تعطیلات عید همه جا شلوغه فکر میکنم قبل از عید باشه بهتره...البته من باید با اداره هماهنگ کنم یکم مجوز گرفتن سخته اما یه کاریش میکنم...باید درخواست مربی هم بدیم...
الهه خم شد استکان چای را مقابل امیر سام گذاشت:حالا کجا رو در نظر دارین؟؟؟
_نمی دونم خودم مشهد در نظر دارم اما راه دوره به بچه ها سخت میگذره...هر جا شما صلاح بدونین...
_بچه ها تا حالا مشهد نرفتن اتفاقا هر وقت تلویزیون حرم نشون میده منو سوال پیچ می کنن...اما هزینه؟؟؟
_نگران هزینه نباشین...من تنها هزینه نمی کنم...گلبرگ جان چرا ساکتی؟؟؟
شرمزده از "جان" امیر سام:داشتم فکر میکرد...در مورد هزینه هم،من با چند تا از حامی های کلبه حرف میزنم اینطوری برای تو هم سخت نیست ...تو این مدت خیلی برای کلبه خرج کردی ...
_اگر هم نشد خودت اذیت نکن در هر صورت من با هزینش مشکل ندارم ...خب ما دیگه میریم...گلبرگ چند لحظه میای
کتش را در دست گرفت بر روی صورت گلبرگ خم شد:با سامان صحبت کردی
شانه اش را به دیوار راهرو تکیه داد ریشه شالش را دور انگشت پیچید:نه
romangram.com | @romangram_com