#گلبرگ_پارت_85
_داری به من فکر میکنی
چشمان گرد شده اش را به سمتش سوق داد:چه خود شیفته
تک خنده ای کرد :برای اینکه پا به پات بیام باید خودشیفته باشم...
پشتش را به در تکیه داد رو به امیر سام نشست کمی من من کرد در اخر دلش را به دریای چشمان او سپرد:یه چیزی بپرسم...
همانطور که ماشین را به سمت گوشه خیابان هدایت میکرد نیم نگاهی به گلبرگ انداخت:بپرس
_چرا ایستادی
_عادت به صبحانه مفصل دارم ...صبح چیزی نخورم احساس ضعف میکنم...خب خانوم سوال داشتن
_بعد میپرسم...
به تبعیت از گلبرگ به در تکیه داد دستانش را بر روی سینه قفل کرد :نفرمایید خانوم بنده در خدمتم
مانتو اش را بر روی پاهایش مرتب کرد :خب ...راستش تو می دونستی که من..یعنی ...
_وقتی نبودی به سامان تند شدم که چرا این اتفاق افتاد چی بهت گفتن که یه همچین عکس العملی نشون دادی با شناختی که ازت داشتم توقع همچین واکنشی رو نداشتم...سامان برام یه چیزایی گفت...چرا اینقدر این موضوع برات مهمه؟؟؟
_اگه از روی دلسوزی...
_دلسوزی...داره بهم بر میخوره گلبرگ..
_منظورم اینکه وقتی متوجه شدی نظرت در موردم عوض نشد...
_بیشتر از قبل بهت ایمان اوردم ... بالاتر از این میخوای بشنوی...منو نگاه کن گلبرگ...من ادم خودشیفته ای هستم ...انکار نمی کنم...برای اینکه می دونم با خودم چند چندَم...می دونم ادم مقبولی هستم...می دونم شان اجتماعی خوبی دارم خانواده شناخته شده و فرهنگی دارم وضع مالی خوبی دارم اما دنبال کسی بودم از من چند پله بالا تر باشه...منو به کمال برسونه..وتو اون ادم بودی...وقتی اولین بار دَوَندِگیتو برای جور کردن پول کلبه دیدم به خودم گفتم این دختر بچه کجای دنیاست من با این همه ادعا کجای دنیام...من جلوی بزرگی روح تو زانو زدم و هیچ اِبایی ندارم... سالهای زیادی رو خارج از ایران بودم اما هیچ وقت پامو از حدی فراتر نذاشتم... حتی تو اوج جوونی و خوش گذرونی برای خودم چارچوب داشتم برای اینکه ایمان داشتم اطرافیان من انعکاسی از خود من هستن، به سَنَدیت کلام خدا ایمان داشتم که زن خوب برای مرد خوب و زن بد برای مرد بد...من تو یه سری مسائل نه تنها روشن فکر نیستم بلکه خیلی هم امل هستم ناموس من برای منه ولا غیر...من از شناختت به عشقت رسیدم تو هم نیاز به زمان داری ...می دونم به من میل نیستی اما این مِیل رنگ احترام و دوست داشن داره زمان میبره به عشق برسه....
_الو
_سلام خانوم
_سلام
_زنگ زدم بگم ساعتتو تو ماشین جا گذاشتی دنبالش نگردی اگه خونه ای تا غروب برات میارم
گوشی را به دست دیگرش داد کفشش را از جای کفشی خارج کرد:دارم اماده میشم برم کلبه...دلم برای بچه ها تنگ شده شبم پیششون می مونم
_خانوم تازه دو ساعته رسیدیم یکم استراحت کن
_نه خسته نیستم دلم پیششونه چند وقته بی معرفت شدم میدونم ازم دلخورن
romangram.com | @romangram_com