#گلبرگ_پارت_138

با اشاره امیر سام دستانش را داخل جیبش فرو برد:باشه...ببخشید..حالش چطوره؟؟؟
خوبه حوا جان...خوابیده...حال تو مثل اینکه بدتره...
من خوبم ...خیلی اذیت شد؟؟؟
_گلبرگ دختره قویه...
_مامان و بابا هم دارن میان بیمارستان...مامان دیگه طاقت نداره...
_با ارام بخشی که بهش تزریق کردن فکر کنم یه چند ساعتی رو بخوابه
_گلبرگ جان...
تکانی به پلک هایش داد مغزش بیدار بود صداها را به خوبی انالیز می کرد اما پلک هایش خسته تر از انی بودند که فرمان مغزش عمل کنند...
_بیدارشو دیگه خانومم
باید بیدار میشد ...باید بیدار میشد و برای امیرسام تعریف می کرد چه خوابی دیده است...باید به او میگفت رویای پیدا شدن خانواده اش قابل لمس تر از هر بار دیگر به سراغش امده بود...باید به او میگفت در خواب خواهر دار شده بود و مادرش برای دیدنش بی تابی میکرد:امیر سام...
_جانم ...پاشو ببینم خوابالو ...می دونی چند ساعته خوابیدی ...
_امیر من خواب دیدم خانوادمو پیدا کردم...تو برام تعریف کردی ...من خواهر داشتم...کاش هیچ وقت بیدار نمیشدم...
_خواب ندیدی خانومم...خانوادت پیدا شده ...الان بیرون منتظرن تا خانوم خوشکله من چشم باز کنه...بگم بیان داخل؟؟؟
_نه..
_نه!!!
_یعنی نمی دونم...
_اروم باش گلبرگ ...باز که داری میلرزی...اصلا لازم نکرده ببینی شون...میرم بگم برن...
_نه ...خواهش میکنم
_اگه بخوای خودتو اذیت کنی نمی ذارم بیان داخل..من کنارتم..پس اروم باش...
_ چه شکلین...
_الان میاد داخل خودت میبینی دیگه دختر خوب...تو و خواهرت که کپی برابر اصلین ...اما برادرت بوره شبیه شما هست اما موهاش به قرمزی موهای شما نیست...
_من برادرم دارم؟؟؟

romangram.com | @romangram_com